انار هایی که توی پلاستیک بود رو خالی کردم توی سینی ...
فکرم مشغول بود . . .
مشغوله همه چیز . . .
دونه دونه انار ها رو وارسی کردم اونی که زده داشت رو از سالم ها جدا میکردم . . .
توی ذهنمم داشتم همین کارو میکردم . . .
فکر های زده دارمو از فکر های سالمم جدا میکردم . . .
با خودم فکر کردم . . .
مگه ما چند سال زنده ایم . . .
مگه کدوم یکیمون میدونیم چقد زنده ایم . . .
انار هایی که زده دار بودن رو توی سینی کوچیکه گل دار گذاشتم و چاقو اره ای صورتی رنگی که تازه خریده بودم رو هم گذاشتم کنار انار ها . . .
با خرید چاقو حسابی حالم خوب شده . . .
آره بابا با خرید همین یه چاقو . . .
باید بلد باشی حاله خودتو با چیزای کوچیک خوب کنی . . .
بقیه انار های سالمم گذاشتم توی سبده صورتی . . .
نگاه دسته چاقو کردم رنگش با رنگ سینی فرق داشت ، ولی با رنگ سبد یکی بود با هم ست شده بودن . . .
در کابینت رو باز کردم . . .
دنباله کاسه گشتم برای دون کردن انار ها . . .
کابینت مرتب بود . . .
تازه مرتبش کرده بودم . . .
کاش میشد یکم هم توی ذهنمو مرتب کنم . . .
مثلا درِ ذهنمو باز کنم . . .
مغزمو بیارم بیرون . . .
یه دستمال بردارم . . .
خاطرات خاک گرفته مغزمو دستمال بکشم . . .
چیزاییم که خیلی اذیتم میکنه رو کلا از مغزم دربیارم و دیگه برشون نگردونم . . .
همینطور که داشتم به چیزای مختلف فکر میکردم به انار ها نگاه کردم که دیگه دون کردنشون تموم شده بود . . .
بلند شدم دستمو شستم . . .
میگما . . .
چقد خوبه که میتونم خودمو با چیزای کوچیک و ساده سرگرم کنم و حالم با همین چیزا خوب میشه . . .
کاسه انار های دون شده رو گذاشتم توی یخچال و جواب سلام دخترمو که تازه وارد خونه شده بود رو دادم . . .
#ترشک_انار#دل_نوشته#ترشک