سال 67 و در دوران اسارت، ما را محاکمه کردند و به مسیری فرستادند که آن را نمیشناختیم.
در نهایت به زندان الرشید بغداد با سلولهای 8 متری بدون پنجره رسیدیم که شرایط سختی داشت.
پس از مدتی از سلول آزاد شدیم و به اردوگاه تکریت زادگاه صدام رفتیم.
وارد اتاق شدیم و دیدم 90 نفر در اردوگاه هستند که شناسایی و دستچین شده بودند. حجتالاسلام ابوترابی سید آزادگان نیز در این اردوگاه بودند که وجودشان نعمت بود.
دو نگهبان به نامهای حسین و کاظم در آنجا بودند که کاظم بدترین رفتار را با ما داشت. گاهی آقای ابوترابی را چنان کتک میزد که ایشان تا مرز شهادت میرفت.
آرزوی ما این بود که کاظم مرخصی برود.
یک هفته رفت مرخصی، ولی دو روز زودتر به اردوگاه برگشت و دیگر یک آدم دیگر شده بود. دیدیم کنار روشویی چند دقیقه با آقای ابوترابی صحبت میکرد.
از ایشان پرسیدیم کاظم چه میگفت؟
ایشان گفتند کاظم میگفت سر صبحانه با مادرم نشسته بودم که پرسید تو در اردوگاه اسرا آنها را شکنجه میکنی؟
کاظم تعجب میکند.
دوباره مادر میپرسد آیا سیدی در بین اسرا هست که تو او را شکنجه کرده باشی؟
دیشب حضرت زینب (سلام ا...علیها) را در خواب دیدم که میگفت چرا فرزندت اسیری از قافله اسرای ما را آزار و اذیت میکند؟
مادر میگوید شیرم حلالت نیست اگر آنها را اذیت کنی.
کاظم متحول و از این رو به آن رو شد.
جنگ تمام شد و پس از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و از تکتک 90 نفر اسیران حلالیت طلبید.
به مشهد رفت و سر خاک آقای ابوترابی از ایشان حلالیت خواست.
کاظم بعدها در دفاع از حرم به شهادت رسید.
عاقبت بخیری با دعای مادرها 🩷🌱
این خاطره را آقای اوحدی رئیس سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران از دوران اسارت در زمان دفاع مقدس اظهار کرده است..
...