
کیک سفارشی مردونه
۲ ماه پیش
پیمان🖤
از دفتر بیمه زدم بیرون با عصبانیت
مردک احمق
طرف زده بود یک طرف ماشینم را له کرده بود،مسئول بیمه من را مقصر معرفی کرد هر چه از دهانم درامد بار آن یاروی کور و آن مسئول بی مسئولیت کردم
و از دفتر بیمه زدم بیرون;با عصبانیت!
چند خیابان را اشتباه رفتم; چند بار شیشه را دادم پایین و چپ چپ به آسمان نگاه کردم;
چقدر بد و بیراه گفتم نمی دانم!
خسته شده بودم
از همه چیز، ازین تصادف بیخودی، از حواس پرتی های مداومم، از رییس کارم که فکر می کرد آدم آهنی استخدام کرده، از صاحب خانه که گویا ارث پدرش دست من بود; از تمام مردهای زورگوی شکم گندهی اطرافم..
نمی دانم چقدر چرخیدم تا وسط عصبانیتم یک صافکاری پیدا کنم
که چشمم به کسی خورد که ۱۳ سال بود حتا عکسش را هم ندیده بودم..
پیمان بود
خود خودش بود
جلوی قنادی
کیک بزرگی دستش بود..
زدم روی ترمز
چند متر جلوتر از قنادی
نفهمیدم چه می کنم
فقط می دانم سریع از ماشین پریدم و به سمت او رفتم..
دست برده بود در ماشین را باز کند که مرا دید،
جا خورد
می دیدم..تعجب و ترس و حیرت و هرچه که بود..
حتما از چهره خشمگین و خسته من بعد از سیزده سال باید هم می ترسید..
به کیک نگاه کردم
تولدت مبارک همسر عزیزم;
پوزخند زدم
_تولدش مبارک
مبارک تو
مبارک مردانگی و وفاداریات
مبارک صداقت و فداکاریات..
مبارک زندگی گه من
مبارک سگ دو زدن من
تنهایی من..
صدایم داشت بالا و بالاتر می رفت..
_چرا باید بعد از ۱۳ سال وسط سگی ترین روز زندگی ام تو را ببینم
چرا وقتی دو مرد از تو مزخرف تر
حقم را خوردند باید تو را ببینم،
چرا تو هنوز هستی
چرا همیشه هستی؟؟
کاش می مردی..
اگر تو مرده بودی
دیگر دلم نمی سوخت
دیگر فکر نمی کردم کسی که یک روز فقط عاشق من بود
هر صبح چایش را یک نفر دیگر شیرین می کند،
لباسش را اتو می زند و مرغ را با وسواس برایش سرخ می کند
دلم نمی سوخت که بی خبر وسط زمستان رفتی و جهنم مرا ندیدی
کاش مرده بودی پیمان;
صورتم خیس اشک بود
و پیمان به ماشین تکیه داده بود و با غم نگاهم می کرد
سیبک گلویش می لرزید و چشمانش سرخ بود..
هنوز هم معصوم بود
نامرد بود و معصوم
هنوز هم..
با پشت دستم اشکم را پاک کردم و گفتم;
انصاف نیست تو زندگی کنی و من تنهایی با کینههایم بجنگم
کاش مرده بودی...!
این را گفتم و به سمت ماشین نصف نیمه ام رفتم
و تا خانه گریستم و سوختم..
با صدای تلفن از خواب بیدار شدم
دست بردم سمتش قطع شد
با سردرد چشم هایم را باز کردم
مینو بود
هیژده بار زنگ زده بود
به ساعت نگاه کردم
دوازده ظهر بود
از دیروز تا الان خواب بودم
توی همان لباس های دیروز تلخ...
صدای تلفنم بلند شد
دوباره مینو بود
خسته گفتم الو;
_ کدوم گوری هستی هرچی زنگ میزنم؟
_چی شده مگه؟
_یه چیزی میگم نمی دونم چه حالی میشی
_؟؟؟
_پیمان..مرده..!!...دیروز ظهر..میگن سکته کرده تو راه خونش..پشت فرمون..بیچاره روز تولد زنش...
خفگی همیشه طنابی دور گردن
دستی دور گلو
هستهی خرمایی توی حلق..
نیست
داشتم خفه میشدم
از حرفهای سیاه مینو..
پیمان..
نباید می مرد
نمیخواستم بمیرد
تنها دلیلی که هر روز بخاطرش زندگی می کردم
مگر به نفرت
مگر به کینه
مگر به حسرت..
پیمان بود..
حالا ۱۳ سال دیگر ازآن روز می گذرد
و من پیرِ تنهایی هستم
با کوهی از حسرت زنده ماندن کسی که آرزو می کردم بمیرد..
حسرتِ نامردِ معصومم
آن عزیز دوبار از دست رفتهام..
شاید آن روز
پیمان هم خسته بود
اما کاش چیزی می گفت
تا به جز چشمهایش
صدایی هم برای این سالهای سرد تنهاییام می ماند..!
بنظرتون نفرین کردن کار خوبیه؟
از دفتر بیمه زدم بیرون با عصبانیت
مردک احمق
طرف زده بود یک طرف ماشینم را له کرده بود،مسئول بیمه من را مقصر معرفی کرد هر چه از دهانم درامد بار آن یاروی کور و آن مسئول بی مسئولیت کردم
و از دفتر بیمه زدم بیرون;با عصبانیت!
چند خیابان را اشتباه رفتم; چند بار شیشه را دادم پایین و چپ چپ به آسمان نگاه کردم;
چقدر بد و بیراه گفتم نمی دانم!
خسته شده بودم
از همه چیز، ازین تصادف بیخودی، از حواس پرتی های مداومم، از رییس کارم که فکر می کرد آدم آهنی استخدام کرده، از صاحب خانه که گویا ارث پدرش دست من بود; از تمام مردهای زورگوی شکم گندهی اطرافم..
نمی دانم چقدر چرخیدم تا وسط عصبانیتم یک صافکاری پیدا کنم
که چشمم به کسی خورد که ۱۳ سال بود حتا عکسش را هم ندیده بودم..
پیمان بود
خود خودش بود
جلوی قنادی
کیک بزرگی دستش بود..
زدم روی ترمز
چند متر جلوتر از قنادی
نفهمیدم چه می کنم
فقط می دانم سریع از ماشین پریدم و به سمت او رفتم..
دست برده بود در ماشین را باز کند که مرا دید،
جا خورد
می دیدم..تعجب و ترس و حیرت و هرچه که بود..
حتما از چهره خشمگین و خسته من بعد از سیزده سال باید هم می ترسید..
به کیک نگاه کردم
تولدت مبارک همسر عزیزم;
پوزخند زدم
_تولدش مبارک
مبارک تو
مبارک مردانگی و وفاداریات
مبارک صداقت و فداکاریات..
مبارک زندگی گه من
مبارک سگ دو زدن من
تنهایی من..
صدایم داشت بالا و بالاتر می رفت..
_چرا باید بعد از ۱۳ سال وسط سگی ترین روز زندگی ام تو را ببینم
چرا وقتی دو مرد از تو مزخرف تر
حقم را خوردند باید تو را ببینم،
چرا تو هنوز هستی
چرا همیشه هستی؟؟
کاش می مردی..
اگر تو مرده بودی
دیگر دلم نمی سوخت
دیگر فکر نمی کردم کسی که یک روز فقط عاشق من بود
هر صبح چایش را یک نفر دیگر شیرین می کند،
لباسش را اتو می زند و مرغ را با وسواس برایش سرخ می کند
دلم نمی سوخت که بی خبر وسط زمستان رفتی و جهنم مرا ندیدی
کاش مرده بودی پیمان;
صورتم خیس اشک بود
و پیمان به ماشین تکیه داده بود و با غم نگاهم می کرد
سیبک گلویش می لرزید و چشمانش سرخ بود..
هنوز هم معصوم بود
نامرد بود و معصوم
هنوز هم..
با پشت دستم اشکم را پاک کردم و گفتم;
انصاف نیست تو زندگی کنی و من تنهایی با کینههایم بجنگم
کاش مرده بودی...!
این را گفتم و به سمت ماشین نصف نیمه ام رفتم
و تا خانه گریستم و سوختم..
با صدای تلفن از خواب بیدار شدم
دست بردم سمتش قطع شد
با سردرد چشم هایم را باز کردم
مینو بود
هیژده بار زنگ زده بود
به ساعت نگاه کردم
دوازده ظهر بود
از دیروز تا الان خواب بودم
توی همان لباس های دیروز تلخ...
صدای تلفنم بلند شد
دوباره مینو بود
خسته گفتم الو;
_ کدوم گوری هستی هرچی زنگ میزنم؟
_چی شده مگه؟
_یه چیزی میگم نمی دونم چه حالی میشی
_؟؟؟
_پیمان..مرده..!!...دیروز ظهر..میگن سکته کرده تو راه خونش..پشت فرمون..بیچاره روز تولد زنش...
خفگی همیشه طنابی دور گردن
دستی دور گلو
هستهی خرمایی توی حلق..
نیست
داشتم خفه میشدم
از حرفهای سیاه مینو..
پیمان..
نباید می مرد
نمیخواستم بمیرد
تنها دلیلی که هر روز بخاطرش زندگی می کردم
مگر به نفرت
مگر به کینه
مگر به حسرت..
پیمان بود..
حالا ۱۳ سال دیگر ازآن روز می گذرد
و من پیرِ تنهایی هستم
با کوهی از حسرت زنده ماندن کسی که آرزو می کردم بمیرد..
حسرتِ نامردِ معصومم
آن عزیز دوبار از دست رفتهام..
شاید آن روز
پیمان هم خسته بود
اما کاش چیزی می گفت
تا به جز چشمهایش
صدایی هم برای این سالهای سرد تنهاییام می ماند..!
بنظرتون نفرین کردن کار خوبیه؟
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

کوکی میکری هندونه

کیک اسفنجی

روغن حیوانی (ساری یاغ)

کوکی لیمو با کرم لیمو

اسلایس گردو
