هر گاه …. بر ستیغ کوه عشق …. لاشخورهایی دیدی ….. که مرگ احساس تو را به انتظار نشستهاند … تعجب مکن …. زیرا که هر جا عشقی متولد شد ….. لاشخورهای حسادت …. کینه …. فضولی …. بر سر آن آواز مرگ سر دادهاند! …. به کوری چشم این کرکسها …. تو عاشق باش…
بی حوصله ترین مهمونی! گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر میشود که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم آرام و آسوده، مثل ماهی حوضمان که چند روزی است که روی آب شناور است...