تابستانی که تو را کم داشته باشد که
تابستان نیست،
تو باید باشی
کنار تمام اتفاقات حال خوب کن دنیا
کنار آن لیوان پر از آب هندوانهی شیرین و خنک
و رقص قالب های کوچک یخ
کنار فالوده های پر از آبلیمو
که عطر کوچه پس کوچه های شیراز را میدهند
کنار بستنی قیفی هایی که آب میشوند و دستانی که غرق
کنار آفتاب گرم و طلایی رنگی که
از پنجره سرک میکشد
به هوای چشمهایت
تو باید باشی
در تن تمام پیراهنهای گل دار و نخی تابستانه
و کنار آن سنجاق سرهای رنگی
که هوای موهایت
به سرشان زده
تو باید باشی
برای خاطر دل میزی که جز ما
صندلیهایش را به هیچکس نمیدهد
و قهوههایی که برای هرکسی غیر از ما
بد طعم میشوند
تو باید باشی
برای خاطر دل تمام شمعدانیها
و برای خاطر من
که بی تو
آب خوش از گلوی لحظههایم
پایین نمیرود ..
...