بچه که بودم همیشه گلچینی از بهترین های غذامو کنار ظرفم میذاشتم تا به عنوان لقمه آخر بخورمش،مثلا یک تکه ته دیگ و فیله مرغ،یا مثلا یه قسمتی از کشک و بادمجون که پر پیاز و کشک و نعنا بود.
اونوقت ناغافل داداش بزرگه از پشت سرم دست میکرد توی ظرف و همه ی امیدهای منو ناامید میکرد.
بعدش به یاد اون لقمه خوشگل خوشمزه که هیچ وقت نخورده بودمش تا چند ساعت دق مرگ میشدم.
حکایت این روزای بعضی از ما شده همون قصه لقمه ی آخر.
چه حرفای قشنگی که نزدیم به کسی که باید میزدیم
به خیال اینکه در فرصت مناسب بهش میگیم تا خاطره انگیز بشه.
چه کارهایی که باید میکردیم و گذاشتیم برای لقمه آخر.
غافل از اینکه شاید هیچ وقت هیچ وقت اون لقمه ی خوشمزه سهم ما نشه و ما بمونیم و یک عمر دق مرگی!!!
#وحید_میرافضل#سبزی_پلو_با_تن_ماهی ناهار ما جاتون خالی
...