دیروز دوباره جلسه مشاوره با روانشناسم بود .پرسید چرا سعی نمیکنی تمامش کنی چرا گذشته را رها نمیکنی پرسید بعد از فوت همسرت خوب مقاومت کردی چرا این یکساله بعد مادرت انقدر درهم شکستی .گفتم هرشب کابوس میبینم یک تصویر وحشتناک .پرسید چه میبینی؟ گفتم مادرم را روی تابوت با چادر سیاهرنگ عزیزش که رویش کشیده بودند روی دستهای مردهایی که هیچکدام مرد زندگیمان نبودند.مادرم عزیزتر ازجانم .از همه مردهایی که میشناسم مردتر بودی مقاومتر مهربانتر صبورتر .تولدت مبارک .
...