عکس آش رشته کرمانی
رامتین
۱۸۵
۲.۰k

آش رشته کرمانی

۲۹ بهمن ۹۷
هر قدمی که بر میداشتم یه تیکه از پازل اتفاق امروز میومد جلوچشمم،یادم اومد چند وقت پیش یه روز علی عصبانی اومد خونه وبا کفش ولباس رو کاناپه دراز کشید وساعدشو گذاشت رو پیشونیش وبه سقف خیره شد،منم مات موندم،رفتم پیشش گفتم چی شده خسته ای،سرت درد میکنه،چای میخوای،اونم عصبانی تر شد وگفت اه گلی تو منو با بچه هات اشتباه گرفتی همش خسته ای گرسنه ای.گفتم خوب پس چی بگم ،یکم روکاناپه جابجاشد وگفت گلی تو چرا ازاین ژاکت گل گلیا ودامن کوتاها نمیپوشی،چراابروتوکمونی ولباتو قرمز نمی کنی(البته علی هم مثل اغلب مردا از صورتی تا قرمز جیغ رو میگفت قرمز ورنگ مو از قهوه ای تا انواع بلوند را میگفت زرد)تو همیشه موهات پسرونه کوتاه کوتاهه ولباسات پسرونه است حس میکنم با یه مردطرفم.منم خندیدم وگفتم همین،بروبابا من همینم که هستم میخوای بخواه نمیخوای نخواه،وچندتا حرفا جدید که از کتابا خونده بودم تحویلش دادم واونم بلند شد ورفت ومنم فکر کردم بیخیال شده ولی انگار نشده بود شاید داشت به زبون بی زبونی ازم میخواست منم شیک باشم.اون عفریته امروز گل گلی پوشیده بود ودامن کوتاه و...دوباره یه روز دیگه یادم اومد که گفت گلی تو چرا نمیگی ونمیخندی،همش جدی هستی چراقهقه نمیزنی،گفتم مگه من سبکسرم،امروز اون وقیح قهقهه میزد.یه بار گفت تو همش دور وبر بچه هایی بیا بشین کنارم یکم حرف بزنیم ولی من گفتم وای چقدر ایراد میگیری ورفتم ،امروز اونا داشتن حرف میزدن چقدرم نزدیک،یکم به علی حق میدادم ولی بازم میگفتم نه نه این حق من نبود.یادم اومد چند روز پیش علی اومد وگفت من یه سفر کاری باید برم وبرا پیشرفت کارم لازمه ونمیتونم با خانواده برم وتو رو نمیبرم.اره خوب چه کاریم داشت چقدرم پیشرفت میکرد،حق داشت با خانواده نمیشد بره بایه بی خانواده باید می رفت.همینطور که تند میرفتم به مردم تنه میزدم وبعضیا میگفتن هوی یواش،داشتم فکر میکردم چکار کنم،فرار،طلاق،ولی کجا برم،یکدفعه صدای ترمز یه ماشین منو به خودم اورد راننده سرشو آوردبیرون وگفت خانم میخوای خودکشی کنی منو بیچاره نکن.ذهنم یه جرقه زد .اره خودکشی میکنم.اینده برام تاریک تاریک بود.همون موقع راننده شرکت اومد واز مرده معذرت خواست وگفت خانم چه تند میدوید با ماشین بهتون نمیرسیدم ودستمو گرفت ومنو مثل یه بچه برد تو ماشین،ادامه دارد...
تو ماشین آروم وقرار نداشتم به عقب وجلو وچپ وراست تکون میخوردم انگار کمرم شکسته بود انگار زخم خورده بودم کلافه بودم،به راننده گفتم از یه نفت فروشی برام یه گالن نفت بخر گفت چشم شما رو میزارم ومیام میخرم داد زدم نه الان بخر ،گفت چشم ،شیشه را پایین کشیده بودم وباد یخ به صورتم میخورد ولی اصلا خنک نمیشدم.دم یه نفتی ایستاد ورفت یه گالن نفت خرید واومد.یکم بالاتر دم یه بقالی ایستاد گفت خانم دونخ سیگاربخرم وبیام،وای داشتم دیوانه میشدم اصلا نایستاد بگم نه سریع رفت داخل بقالی مثل گندم بو داده بالا وپایین میپریدم ولعنت میفرستادم به همه،حتی به راننده ،این جوون لاغر مردنی که علی همیشه ازش تعریف میکرد ،که دانشجوه وزحمتکش وهیچ خلافی نداره نتونست دو دقیقه صبر کنه سیگار نخره،بعد چند دقیقه اومد وحرکت کرد،دلم میخواست سریعتر فکرمو عملی کنم وخودمو آتیش بزنم،یکدفعه ماشین خاموش کرد،راننده هرچی تلاش کرد روشن نشد نمیدونم چقدر طول کشید تا درست شد،بعدشم مثل مورچه حرکت میکرد دادکشیدم نگه دار پیاده برم زودتر میرسم،گفت نه خانم الان تندتر میرم بعد شروع کرد به بشکن زدن ،گفتم بس کن،دوباره یه موسقی رو با سوت شروع کرد به زدن،میخواستم خفش کنم دلم میخواست سکوت باشه درمورد نقشم فکر کنم.رسیدیم وگفت من براتون گالنو میارم گفتم بده به من حالا انگشتاش گیر کرده بود زیر دسته گالن پسره جون کند تا انگشتاش در اومد گالنو گرفتمو دویدم طرف خونه رفتم تو بچه ها داشتن بازی میکردن اومدن بیان طرفم رومو برگردونم یه فندک برداشتمو رفتم تو حموم اومدم درو ببندم هل دادم بسته نشد دوباره هل دادم بسته نشد برگشتم دیدم یه کفش لا دره دروباز کردم دیدم راننده شرکته گفتم هان؟ گفت خانم در باز بود اومدم برام دیگه هیچی مهم نبود دوباره درو هل دادم ایندفعه خودش درو باز کرد واومد توحموم داد کشیدم برو بیرون ، بچه ها وپرستارشون اومدن دم در گفتم برین تو اتاق پرستارشون بچه هارو بغل کرد ورفت.راننده همین طور اون تو بود که یکدفعه صدای علی اومد که منو صدا میکرد یه لحظه راننده فندکو از دستم قاپید ودر رفت علی اومد وگرفتم بغل وقربون صدقه ومعذرت خواهی با مشت میکوبیدم تو سینش ومیگفتم ولم کن انقدر جیغ کشیدم که نگو دیگه از نفس افتاده بودم.کاملا خالی شدم از انرژی شونه ها ولبام میلرزید .از داخل خالی بودم نه دیگه فکرم کار میکرد نه عضلاتم کلا فلج شده بودم.رسوندنم یه بیمارستان ارام بخش برام زدن یه چند روزی در بی خبری بودم.مدتها تحت نظر روانکاو وروانپزشک بودم که استادا راننده شرکت بودن ،راننده شرکت دانشجوی روانشناسی بودو من خبر نداشتم،ادامه دارد..
ادرس پیج اینستا برای کسایی که قسمتا قبلو نخوندنmaryam.Poorbiazar
...