ما مادر نداریم ، راستش داریم اما اندازه یک سنگ مستطیلی است وسط بهشت رضا که بالاش نوشته شادروان و پایینترش با خطی خوش ، مادری مهربان و همسری فداکار ...
ما مادر نداریم ، نه که از اولش نداشته ایم ، نه که به خوابمان نمی آید. چند سال پیش خدا خواست که امتحانمان کند. که اشک مان را ببیند و ترس و بی پناهی ما را ... که دنیا زمستان شود و تا جان دارد باران شور ببارد روی لب هایمان ...
ما مادر نداریم اما راستش را بخواهید عکس مادرهای شما را یواشکی نگاه می کنیم. یواشکی دوستش داریم ...و به یکباره خیره میشویم به یک قاب ، به یک سنگ و یا به یک دیوار و ... دست خودمان که نیست یک دفعه ای هق می زنیم .....
ما مادر نداریم و هر سال ، روز مادر که می شود نمی دانیم باید به کجا پناه ببریم. سرمان را توی کدام سوراخ فرو کنیم که معلوم نشود غصه داریم ! که حسودیم ! که یواشکی مادرهای شما را دوست داریم ...
راستی رفيق جانِ من ، آن وقت که صورت مادرت را می بوسی، آن وقتی که جوری فشارت می دهد که نفست تنگ می شود، لطفن، لطفن، لطفن، یک لحظه بیشتر توی آغوشش بمان ! یک لحظه بیشتر جای همه ما... همه ما بچه هایی که مادر نداریم ....
#صبحانه #عصرانه
...