عکس کمپوت سیب
نیکا
۱۳
۱.۱k

کمپوت سیب

۵ اسفند ۹۸
#کمپوت_سیب
🔘 داستان کوتاه
#ویولون_زنی_در_ویرانه

در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن، صبح زود مثل هر روز، مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند. زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف، زندگی نمیکردند، بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند که نمیرند. آن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند و نمیدانستند آیا امشب هم باز سر گرسنه زمین خواهند گذاشت یا نه و خود را برای یک روز مشقت بار دیگر آماده میکردند، ناگهان صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه توجهشان را جلب کرد! آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر زیر برفی که نرم نرم شروع به باریدن کرده بود از رفتن باز ماند. اکثرا آنها با اینکه میدانستند اگر دیر برسند جریمه میشوند، بی توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود جمع شدند و حدود دو ساعت و نیم در آن سرما با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا و استثنایی، وجودشان گرم شد،اشک ریختند،خندیدند و به خاطراتشان فکر کردند.
سرانجام ویولونیست خیابانی که مردی ۳۵ ساله بود کارش تمام شد. ویولنش را برداشت و آماده رفتن شد. اما در همین حال و احوال و تشویق بی امان مردم، کمی مکث کرد، همه آنها را صدا کرد و به همگی که حدود ۳۰۰ نفر بودند نفری ۵ دلار داد و سپس درحالیکه برای آنان بوسه میفرستاد سوار تاکسی شد و رفت تا آن مردم فقیر از فردا این ماجرا را همچون افسانه برای دوستانشان تعریف کنند.
اما آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست ۳۵ ساله کسی نیست جز "جاشوا بل" یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که ۳ روز قبل، هر بلیت کنسرتش ۱۰۰ دلار به فروش رفته بود. فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش که از این موضوع با خبر شده بود گفت: من فرزند فقرم. آن روز وقتی در کنسرت فقط مردم ثروتمند را دیدم از خودم خجالت کشیدم که فقیران را از یاد برده ام.
به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم و همان کنسرت دو ساعت و نیمه را تکرار کردم. بعد هم وقتی یادم آمد اکثر آنها به خاطر من باید جریمه شوند، تمام پولی را که از کنسرت نصیبم شده بود، میان آنها تقسیم کردم. لذتی بردم که تا کنون در هیچ کنسرتی نبرده ام.
...