#خلاصه قسمتهای آخر داستان#
فرشید از مینا خواستگاری میکنه و مینا جواب بله میده و باهم ازدواج میکنن ولی فرشید تو هیچ کدوم از مراسما با مینا هیچ رابطه ای نداشته،یعنی حتی بغلش نمیکرده و بوسشم نمیکرده و خیلی ازش دوری میکرده.ولی فرشید و مینا جلوی خونواده ها جوری رفتار میکردن که خیلی باهم خوب و عاشقانه هستن.فرشید محبتش صرفا کلامی بود اونم خیلی محدود و بیشتر سعی میکرد کارهایی که مینا دوست داشت انجام بده،مثلا هدیه یا گل بخره.چون پدر مینا مجدادا ازدواج میکنه با شکوفه خانم،مینا تصمیم میگیره که خیلی زودتر عروسی بگیرن و سر خونه و زندگیشون بروند.شبی که جشن عروسی رو برگزار میکنن و میرن سر خونه و زندگیشون ،اونشب بینشون هیچ اتفاق خاصی نمیفته و خستگی را بهونه میکنه و میگه که امشب نه و چه لزومی داره که حتما امشب باشه و.....مینا میگفت من خودم را آماده کرده بودم و خیلی مشتاق بودم ولی حتی برای اینکه لباس عروس را از تنم در بیارم کمکم نکرد و خیلی ازم دوری میکرد.خلاصه اونشب میگدره و مینا قضیه را میذاره پای اینکه مثلا خسته بوده ولی فرشید بهش میگه به خانواده ها بگو که شب اول ما باهم رابطه داشتیم و مینا هم قبول میکنه.وقتی خانواده فرشید یا خونواده خودش ازش میپرسن رابطه داشتید مینا هم میگه با هم دیشب رابطه داشتیم.اینطوری میشه که همه فکر میکنن فرشید و مینا باهم مشکل خاصی ندارن .مینا میگفتچند ماهی گذشت و دیدم فرشید قصد اینکه باهم باشیم را نداره و ازمن خیلی دوری میکنه اما مرتب واسم گل میخرید میز صبحونه واسم میچید و واسم غذا درست میکرد و خونه را مرتب میکرد ولی به محض اینکه قرار میشد به هم نزدیک بشیم ازم دوری میکرد و باهام رابطه برقرار نمیکرد و سرد برخورد میکرد.ولی اینا صرفا و فقط زمانی بود که تو خونه بودیم و وقتی که خونه پدرم یا پدرش بودیم اخلاق و رفتارش به کل تغییر میکرد.کم کم باعث شد که نگران بشم و شک کنم و فکر کنم پای کسی دیگه وسطه یا چیز خاصی این وسط وجود داره .واسه همین یک شب خودمو آماده کردم و ارایش کردم و لباس شیک پوشیدم که امشب باهم باشیم .وقتی فرشید اومد تو اتاق و دید که لباس خواب پوشیدم و شرایط را محیا کردم ازم دوری کرد و عصبانی شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن و وقتی میخواستم بهش نزدیک بشم پسم زد و قهر کرد و از اتاق رفت بیرون و تو اتاق کارش خوابید .اونشب من خیلی گریه کردم و موهامو از ته کوتاه کردم و لباسمو پاره کردم بخاطر اینکه تحقیر شدم و پسم زد و بهم گفت نمیخواد باهام رابطه داشته باشه و منو از خودش دور کرده بودوخیلی حس بدی بهم دست داد.مینا می گفت : بازم اونشب گذشت و فردا که از خواب بیدار شدم دیدم واسم صبحونه اماده کرده و گل واسم خریده،و اینا هیچکدوم واسم جذابیت خاصی نداشت ،چون غرورمو خورد کرده بود و بهم برخورده بود.می گفت گذشت و من دو سه روزی باهاش قهر کردم و دو سه روزی گذشت و دیدم که نه اون اصلا بروی خودش نمیاره و انگار هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و فقط از من دوری میکنه و شبها هم تو اتاقم نمیاد،صبر میکنه من بخوابم ،وقتی خوابیدم میاد پیش من میخوابه .برای همین من خیلی تعجب کردم و نمیدونستم چرا این اتفاق میفته تا اینکه یکبار حمام بود و به صورت اتفاقی رفتم حوله بهش بدم و دیدم تو حمام خود ارضایی میکنه و من خیلی ناراحت شدم و فهمیدم مشکل جنسی نداره چون داره این کارو انجام میده.بعد از این رفتم سراغ گوشیش که ببینم با خانم در ارتباطه ،دیدم نه با هیچ خانومی در ارتباط نیست .ولی توی گوشیش فیلم هایی بود که از رابطه دوتا آقا بود.بخاطر همین مینا خیلی تعجب کرده بود که چرا همچین فیلم هایی داره و من اصلا نمیفهمیدم که چرا همچین فیلم هایی را باید نگاه کنه.و بخاطر همین رفتم سراغ مشاور و گفتم که ما اصلا رابطه نداریم و فرشید اصلا بهم نزدیک نمیشه و جلو خونوادش جوری وانمود میکنه که خیلی عاشق منه .مشاور بهم گفت: فضای اتاق را عوض کن و سعی کن لباس قشنگ تر بپوشی و خودت رو بیشتر بهش نزدیک کنی .منم همه این کارها رو انجام دادم ،پرده ها رو تختی همه را تغییر دادم و لباس خواب پوشیدم و خودم را آرایش کردم که بهش نزدیک بشم.دوباره اونشب فرشید اومد تو اتاق و وقتی شرایط را دید اول شروع کرد ازم دوری کردن و بهم میگفت : نمیخواد تمومش کن،بهتره ما ازهم دور باشیم و این کار درست نیست و من نمیخوام اذیتت کنم
❤دوستان اگه اشتباهی تو تایپ کردن و یا داستان بود به بزرگواری خودتون ببخشید راستش دیگه بیشتر از این نمیتونستم منتظرتون بذارم یه پست دیگه مونده تا داستان تموم بشه ❤
...