مهدی از شناسایے که آمد نیمهشب بود و خوابید. بچهها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون مےدانستند حسابے خسته است. اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟
دلیلش را گفتند، آه سردی کشید و گفت : افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد... فردا شب مهدی هم به خیل شهیدان پیوست.