یه ادم برفی سفید سفید
تو شب ساکت و برفی،ته کوچه تک و تنهاست...
با تموم انتظارش چشم به راه صبح فرداست...
عشق خورشید توی قلبش داره آشیون می سازه...
نمی دونه پای این عشق باید عمرشو ببازه...
نمی دونه چتر آفتاب هستیشو ازش میگیره...
آب میشه تو دست خورشید توی تنهایی می میره
...