عکس پنکیک ?نسکافه ای☕
Hasti_87
۴۳
۴۱۸

پنکیک ?نسکافه ای☕

۵ آذر ۹۹
🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.39
#ایلین......
از حرصم بلند شدمو لباس عروسم رو پاره کردم طوری ک تا زانو بود همه تور هاش و گیپورهاش دستش رو پاره کردم
از سردردم بلند شدمو رفتم حمام....(نمیخوای ک بگم چی کار کرد؟؟😜 )
وقتی از حموم اومدم بیرون ی خانمی رو دیدم ک ب طرز وحشتناکی آرایش کرده بود و با افاده منو نگاه میکرد
اه چه حالم بهم خورد.....
+شما اینجا چی کار میکنید؟؟
×وا چ عروس بداخلاقی خوب اومدم ارایشت کنم
+اولا من عروس نیستم دوما اخلاق خودم ب کسی ربطی نداره
×اییییششش چ گند اخلاقی تو بیا بشین
+نمیخواد بفرما بیرون بفرما الان قاتلت میشم برو بیرون رو اعصاب من بازی نکن خانم افاده ایی
×حرف دهن.....
اینجا چه خبره؟؟ نورا خانم ب چ حقی سر زن من داد میکشی ها ؟؟
باصدای سهیل برگشتم سمتش خوبه تو حموم لباس پوشیدم وگرنه الان خدا میدونه ابرو برام نمیموند
×ببین سهیل اولا من زن تو نیستم دوما بگو ب این خانم برع بیرون من حوصله بحث ندارم
سهیل آروم در گوشم زمزمه کرد
ببین عروسک یا همین الان میزاری ارایشت کنه یا عشق جونت میره اون بالا بالا ها افتاد؟؟ جلوی نورا خانم هم معدئب باش ناسلامتی عروسی 😉
با نفرت نگاهش میکردم خاک تو سرم ک قبلا عاشق این نفهم بودم با بغض نشستم و نورا هم شروع کرد
اولش ی پارچه انداخت جلوی آینه ک مثلا من نبینم نمیدونه ک امروز.....
هوووف ولش با گفتنش حل نمیشع 🤦‍♀😭

🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.40
#ایلین......
خلاصه با هزار جور افاده آرایشم کرد و آخرش اون پارچه لعنتی رو با ذوق برداشت اما من ب حس بودم و برام جذابیتی نداشت
من با عشق ازدواج نمیکنم🙂
خیلی دلم شور میزد انگار قراره ی اتفاقی بیفته
خدا چی میشع ایهان بیاد منو ببرع اما با یادم افتادن عکس ها بازم حرصم گرفت
×آیلین خانم میشه بگین لباس عروستون کجاست؟؟
+شما بفرما بیرون من خودم میپوشم
×😕اوکی بای
در و بست و رفت منم رفتم سمت لباس پاره پورم پوشیدمش
بدون توجه ب پاره های لباسم ک دنبالم میومد رفتم پایین
سهیل اول ی نگاه ب لباسم کرد و ی نگاه ب خودم
حس کردم گریه کرده یا ناراحته
اروم آروم اومد کنارم و گفت
×ببین آیلینم من از اولشم دوست داشتم خواستم نشون بدی یا اول تو اعتراف کنی بعد بگم ک چقدر دوست دارم اما نشد ک بشه
متم از حرصم رفتم و با نرگس ازدواج کردم اما نرگس دزدی بیشتر نبود
اون روز ،روز عروسیم دیدمت ک داشتی گریه میکردی و تا چند روز هم غیبت زد....

🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.41
#ایلین......
×غیبت زد من هیچ کسی ب نرگس نداشتم دلم گیره تو بود نمی تونم تورو کنار کسی ببینم
اما الان دلم میگه تو منو نمیخوای منم نمیخوام با کسی زندگی کنم ک هر ثانیه با نفرت نگاهم میکنه
الانم برو لباس پارت رو دربیار و ی لباس درس حسابی بپوش بیا ارش تا هر جا خواستی تورو میرسونه
ولی یادت باشع هر چی باشع بازم یکی هست ک در هر حالتی هواتو دارع
با حرف هایی ک زد هم عصبی بودم هم خوشحال
اما دلم گفت حالا ک خوشحالی بدو برو
بدون نگاه کردن ب عاقد و سعیل با بدوووو رفتم بالا و لباس قلبیم رو پوشیدم و آرایشم هم پاک کردم و تندی رفتم پایین
از خوشحالی داشتم گریه میکردم
اما ی چیزی منو درگیر کرده بود چرا سهیل داشت گریه میکرد و چرا گذاشت برم
بی خیال شدم و با اسانسور رفتم پایین
ارش منو تا خونه ایهان رسوند اما با دیدن پارچه های سیاع و تسلیت رنگم پرید و خوشحالیم نابود شد
با بغض رفتم درُ زدم ک ی پسرع باز کرد
با دیدم عصبی نگاهم کرد
×ایل....آیلین.....تویی؟
+سلام شما؟؟ اینحا چ خبره
با پوزخند جواب داد😒
×میموندی با بچت میومدی خوب 😏 ن اصلا چهلم داداشم میومدی جالب تر بود
+داداشت؟؟ شما کی هستی داداشت کیع؟؟
×من کاوه هستم ارع داداش ایهانم
مرد میدونی به خاطر تو عوضی مرد
با کلمه ایهان حس کردم قلبم نمیزنع
+یعنی چی؟؟
هلش داد و گفتم
+داری چی بلغور میکنی هان؟؟ ایهان ایهان کجایی؟، ایهان کو هان؟ کوووو؟
کاوه داشت گریه میکرد..
×هع😏ایهان ب خاطر تو خودکشی کرد تا تو خوشبخت بشی میفهمی میگم مرد!!!😭😭
نمیتونستم درس حسابی نفس بکشم
سرم گیج رفت و افتادم زمین و تاریکی...
🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.42
#فلش.بک.به.یک.روز.پیش
#کاوه
×چیی😳حالا چ طوری بهش بگم؟ ایهان دیونه شدی؟ آیلین اینو بفهمه درجا غش میکنه من یکیرو وارد بازی نکن ک دلم نمیاد ب دختری مثل آیلین یهو بگم عشقت مرده بعدشم بگم شوخی بود میزنه همون جا ناکار میشم😂
+داداش فقط ی بازی هست من میدونم سهیل خبر مرگ منو بشنوه آیلینو ول میکنه اما اون زرنگ تر این حرفاس یا خودش میاد یا تو لباس آیلین یه چیزی جاسازی میکنه ک مطمئن بشه من مردم من چند روز نمیام خونه توعم وانمود میکنی ک عزادار هستی و داداشت رو از دست دادی آیلین هم ک اومد با نفرت باهاش حرف میزنی درسته دلم راضی نیست آیلینم ناراحت بشه اما ب خاطرش جونم هم میدم🙂
فقط داداش هستی دیگه؟
×اره داداش تا آخرش هستم فقط ب باران بگم بیاد کنارت چی میخوری اصلا کجایی جات امنه؟
+اره داداش نگران نباش تا وقتی هم من نگفتم هیج کس طرف من نیاد و اینکه تا من بهت زنگ نزدم تو اصلا بهم زتگ نزن اوکی؟
×اوکی داداش مواظب خودت باش بای 😑

نمیدونم تو سر این ایهان چی هست ک میخواد خودشو ب مردن بزنه😐 ک آخرش آیلین بیاد
اخه پسر خوب سهیل ک ببینه تو مردی دست از ایلین ک بر نمیدارع !! حالا هرچی منم برم تو نقشم😝 حتی دعوا با ایسان ک باران هم نقشه بوده خودش ک میگفت از دور تحدنظرم
نمیدونم این سهیل چ نوع موجودی هست ک افتاده تو زندگی ما😐😂
زود ب باران زنگ زدم......
با سومین بوق برداشت😁

🖤💔🖤💔

🖤💔🖤💔🖤💔
💔🖤💔🖤💔
🖤💔🖤💔
💔🖤💔
🖤💔
💔
#عشق.بی.تکرار.من♡♡
#پارت.43
#ادامه
+الو بارانم خوبی؟
_سیلووم عشقیم خوبم تو خوبی؟
+اوهوم مرسی بارانی میدونی سارا خانم کی میرع شمال؟
_ الع میدونم ۱ ساعت دیگه میرن گفتن فردا دیرع چیزی شده کاوه😑
+هیجی اونا ک رقتن تو بمون خونه نرو
_چشم فعلا😍
+فعلا بارانی
خوب اینم ک حل شد از نصفه راه برگشتم سمت بازار تا چند تا بنر و پارچه سیاه بخرم واسه نقشه😝
تو راه خونه بودم ک باران اس داد ک راه افتادن و رفتن و الان خونه خالیع کاری داری زود بیا ک کلید رو دست باران سپردن
همین ک رسیدم دم در خونه ایهان از پنجره آپارتمان روبه رویی ی پسر داشت نگاهم میکرد خیلی مشکوک بود
وسط حیاط بودم ک ایهان زنگ زد
برای رد گم کنی جواب دادم اما با گریه😭
+الوووو سارا خاله پسرت رفت😭
_ درد کاوه اینجوری ب مامان ادم خبر میدن
+وای ایهانم خودشو کشته
_ کسی کنارته؟
+اره اره مردهههههه😭😭😭اییی
_کیع میشناسیش؟ از طرف سهیله؟
+ن ن ن فقط زنگ زدن گفتن بیا جنازشو ببر
_قطع کن الان طرف ب سهیل خبر میدع
+ایییییییییییی😭
_بسع بابا مثلا پسریا😂
آروم با حالت زاری ادامه دادم
+خدا خفت کنه ایهان بمیری راحت بشم از زد حال زدنات😭
_وایی کاوه مردم از خنده بسه برو الان شک میکنه خدافظ
+خدافظ ایهان مرده اما زنده😭😭
رفتم خونه دیدم باران، با حالت دیوانگی دارع نگاهم میکنع تندی بهش همه چیو گفتم😎وضعیت قرمز بود....

🖤💔🖤💔
...