خونه رو فروختن وپولا بانکش رو، روهم گذاشتن وتقسیم کردن به منم پول قابل توجهی رسید ولی کاش وقتی بودش با دستای خودش بهم کمک میکرد یه زمانی محتاج خیلی خیلی کمترش بودم.
همون روزایی که خودمو با گوجه گندیده وله شده های، ته سبدایی که مردم برای آبگیری میاوردن سیر میکردم تا پول غذا ندم بتونم وام سرماهمو پس بدم.
پولو زدم به کار و الان که سالها گذشته یه مغازه بزرگ وپرفروش دارم .البته تلاش وپشتکار خودمم دخیله.
اسما هم همون سالا با بچه هاش رفت پیش شوهر سابقش.یه بار رفته بود پیش مامانم وخداحافظی کرده بود،امان از رویی که داشت مثل سنگ پا بود.
بچه های محسن الان بزرگ شدن وبیست وچهار ساعته پیش منن یا تو خونه یا تو مغازه،انقدر که با من هستن با پدر مادرشون وقت نمیگذرونن،البته مریم یه دوقلو دیگه هم دنیا آورد وسرش به اونا گرمه.
چند سال پیش یه خواستگار داشتم که محسن ومریم خیلی اصرار داشتن بله رو بهش بدم ولی به مریم جریان آسیبهای بدنمو گفتم، گفت خوب میری یه جراحی ترمیمی میکنی درست میشه،گفتم روحمم میشه جراحی کرد؟من دیگه از رابطه متنفرم .
کسی که بخواد با من ازدواج کنه یا بخاطر رابطس یا پول ومغازه که طالب نیستم هیچکدومو با کسی به اشتراک بزارم.
زندگی وسرگذشتمو گفتم که از مادرا خواهش کنم از بچه هاشون حمایت کنن،حمایت نه دخالت.
کساییم که میدونن پسر یا دختراشون مشکل روحی یا اخلاقی دارن ،یکیو بدبخت نکنن به امید اینکه ازدواج درستش میکنه یا بدتر ووحشتناکتر از همه بچه دارشدن درستش میکنه.درست نمیشه که نمیشه.باید درمان بشه اونم با کمک متخصص.
پایان
💚درپناه حق💚
دوستان داستان جدید به اسم مروارید در پیج جدید اینستام هست،میتونید از گوگل سرچ کنید
@maryam.poorbiazar1
...