شام یلدا
#سبزی پلوباماهی
#کباب#زیتون پرورده
#ترشی##داستان.باد.و.برگ💎باد که سر مست از قدرت خود بود در دشت از میان بوته ها با ساز خودش می رقصید و میرفت تا رسید به درخت چنار از باده ی مستی با تازیانه افتاد به جان شاخ و برگ چنار
هرچه بر خشم خود می افزود برگ ها بیشترآواز سر مدادند و می رقصیدند
تا اینکه یک برگ از ضرب تازیانه ی باد از شاخه جدا شد و برگ می رقصید و آوای آزادی سر می داد
باد گفت خوشی تو از چیست
برگ گفت نه به بهار دلبسته می شوم و نه از باد خزان دلسرد
برگ به آرامی بر روی رود وحشی افتاد
رودخانه به تلاطم افتاد تا برگ را غرق کند اما نتوانست
رود خانه که خسته از تلاطمات شد به برگ گفت به خاطر چی هر چه به تلاطم خودم اضافه می کنم ولی بازهم غرق نمی شوی
برگ که بر موج رود سوار بود به رود گفت
چون دل بر این دنیا نبسته ام غرق در دنیا هم نخواهم شود
و برگ آرام آرام به سمت ساحل رفت و بر سینه ی سنگ نشست
باد و رودخانه به سنگ گفتند ما نتوانستیم در گرد باد و تلاطمات برگ را نابود کنیم ولی تو می توانی
اگر حرکت کنی به زیر جسم سنگین تو اسیر خواهد شد
باد شروع به حل دادن سنگ کرد و رود خانه زیر پای سنگ را سست کرد سنگ خود را به حرکت در آورد تا برگ را به زیر کشد
برگ بر اثر حرکت سنگ به آرامی از روی سنگ بلند شد و بر روی ساحل نشست
سنگ غلطان غلطان رفت و در درون رود غرق شد
برگ گفت نه به بهار دلبسته میشوم و نه از باد خزان دلسرد چون دل بر این دنیا نبستم غرق در دنیا هم نخواهم شد نه از مستی ایام خوشم نه از تلخی ایام ناخوشم
چون برگ باشیم،آزاد و رها و بدور از دلبستگی به دنیا و تعلقاتش....
...