سهههههلااااام
4...5 سالم بود شب یلدا بابام ماموریت بود قرار بود چند روز دیگه یلدا بگیریم 🙄 الیته خب از این موضوع من که خبر نداشتم 🙊
فردا یلدا رفتم خونه همسایمون از اونجایی که با مزه فوضول بودم داشت از شب یلدا ازم میپرسید که چیکار کردیم 😁👇🏻
خانوم مقدم: بیا شیرینی های شب یلدایی آوردم برات خاله 😍🍉
مهسا : خاله مرسی ما ب یلدا نگرفتیم دیشب پول نداشتیم بابام خجالت میکشید نیومد خونه😥
شب داشتیم تلوزیون میدیدم یهو در صدا خورد 🤦🏻♀️
خانوم. مقدم با یه سینی بزرگ اومده بود توش شیرینی هندونه انار و پفیلا یکم آجیل بود 😂😂
مامانم : اینا چیه حاج خانوم 🥺
خانوم مقدم: دیدم تنهایین مهسا جان صب گفت شب یلدا نگرفتیم. گفتم بیارم. اینجا به بچه ها خوش. بگذره گناه دارن ☺️
مامان : باز مهسا دست گل آب داده 😂
و با یه نگاه تند بهم حالی کرد که بعدا ارواح طیبمو قرار بیاره جلو چشم 😥😂
...