عکس حلیم گندم
مامان راستین
۶۷۷
۱.۶k

حلیم گندم

۳ اردیبهشت ۰۰
افطاری دعوت بودیم،دوست بابام برای اولین بار دعوتمون کرده بود.
همیشه افطاری رفتن و افطاری دادن برام حس خوشایندی داشت،یه حس خنک و خوب و خوشمزه.
مامانم رو زانو نشسته بود و خواهر یا برادر کوچیکم روبه روش ایستاده بود تا مامانم لباسش رو مرتب کنه.
مامان سرش رو برگردوند سمتم و یه چیزی گفت،
شاید توصیه های قبل مهمونی بود ،نمیدونم!
ازش پرسیدم خیلی شیکن؟
سرشو تکون داد و همزمان گفت نه!
بعد شونه بالا انداخت و گفت مثل خودمونن!
اطمینان مامان کمی آرومم کرد ولی من همچنان تو ذهنم باخودم درگیر بودم که یعنی چه جوری ان؟ چقدر از ما شیک ترن؟
آماده شدیم و رفتیم .
در رو که وا کردن با سلام و احوالپرسی وارد شدیم،از راهرو کوچیکی رد شدیم و وارد یه هال نسبتا جمع و جور شدیم،
خونه شون از خونه ما بزرگتر نبود .
توی هال هنوز سرپا بودیم و بزرگترا بلند بلند باهم حرف میزدن که خانم خونه در اتاق روبه رویی رو واکرد و گفت بفرمایید!
خدای من!چقدر تمیز!چقدر مرتب!
دور تا دور اتاقِ کوچک، پتوهایی با ملحفه سفید پهن کرده بودن و پشتی چیده بودن،
وسط اتاق سفره افطاری پهن بود و از همه بیشتر زولبیا و بامیه هاش دل میبردن.
اونموقع مثل الان نبود که خودت زولبیا بلد باشی یا همیشه تو قنادی محل بامیه داشته باشه بخری ،
ماه رمضون به ماه رمضون زولبیا بامیه میدیدیم.
وارد اتاق شدیم و نشستیم . من و خواهرم روزه نبودیم ولی میدونستیم باید صبر کنیم تا اذان بگن.
...
الله اکبر و الله اکبر
...
هنوز مدل نشستن و خوردنم یادمه،عجیبه ولی یادمه،
حتی یادمه کجای سفره نشستم،یادمه وقتی زولبیایی که اونجور دلمو برده بود سمتم تعارف کردن یه تیکه برداشتم دوباره اصرار کردن و من با اشاره چشم‌مامان که بهم اجازه میداد بیشتر برداشتم.
یادمه تمام‌مهمونی توی فکرم بود که باید دختر خوبی به نظر برسم،
و یادمه که وقتی بعد از شام، وقتِ خوردن میوه و چای، خانم صاحبخونه به من و خواهرم نگاه کردو گفت ماشالله چقدر با ادب؛ چجوری ته دلم غنج رفت.
یبار تو عالم بچگی از مامان پرسیدم :مامان چرا همه میگن ما باادبیم؟
مامان گفت چون وقت غذا حمله نمیکنین به سفره.چون پررو نیستین.
و ما یاد گرفتیم هیچ وقت به خوراکی هیچ کسی حمله نکنیم!
هیچ وقت پررو و بی حیا نباشیم!
تا باادب بمونیم!
یه بارم همین چند سال پیش،بهش این خاطره رو تعریف کردم لبخند زد و گفت چه یادته.
گفتم شما قبلا میشناختینشون؟
گفت دورادور.
گفتم پس از کجا میدونستی مثل خودمونن و شیک تر از ما نیستن؟
گفت نمیدونستم اونجوری گفتم تو فکرت درگیر نشه.
هیچ وقت نفهمیدم چرا این خاطره اینقدر واضح توی ذهنم نشسته و هر ماه رمضون با قدرت بیشتری توی ذهنم خودنمایی میکنه ولی حالا بعد این همه سال یه چیزی رو خوب میدونم،
که شاید همین حالا،هر جا که هستیم ،داریم ناخواسته برای کسی خاطره میسازیم.
یه خاطره به وسعت تمام عمرش .
کاش حواسمون باشه ناخواسته کسی رو از چیزی متنفر نکنیم .
خانم صاحبخونه خیلی ممنون که با خونه تمیز ولبخند و تعریفت و زولبیا برام خاطره خوب ساختی.
🌺🌺🌺
سلام⚘
طاعاتتون قبول🙏
عکس حلیم آرشیوی هست و واسه فصل زمستونه،
ولی دوس داشتم این خاطره ام رو براتون بگم😊
این روزا از نظر روحی خیلی احتیاج دارم برگردم به بیست و پنج شش سال پیش و دغدغه ام این باشه که کی از ما شیک تره؟
🌺🌺🌺
یادمون باشه یه عالمه مریض و گرفتار توی این دنیا دست به دامن خدان،باهم براشون دعا کنیم ،اینجوری خدا به دل خودمون هم نگاه میکنه🙏
حاجت روا باشین انشالله🙏🌹
#رمضان_الکریم_۱۴۴۲_ه.ق_(۱۴۰۰ه.ش)
...