عکس حلوا
zahra_85
۳۸۱
۵۰۰

حلوا

۲۲ اردیبهشت ۰۰
ادامه #پارت_پنجاهو_ششم
_سلام.... برو تو خونه الان حاج اقا میاد
حالمو نپرسید.... وعصمو ندید اما گوشزد کرد حاج اقا میاد خطبه طلاقو بخونه
دلتنگش بودم اما نتونستم خیرش بشمو نگاش کنم تا دلم سیر شه تا اخرین نگاش تو ذهنم بمونه
روی برگردوندمو با قدمایه لرزون به سمته خونه رفتم
حاج اقا اومد
مثل همون روز اول کنار هم نشستیم با این تفاوت که امروز روز جداییه نه وصال
حاج اقا شروع کرد....
وتمام ما شدیم نامحرم... دیگه زنو شوهر نبودیم... دیگه براهم نبودیم
با بلند شدنه حاج اقا ماهم بلند شدیم بعد خداحافظی رفت برگشتم نیم نگاهی به اراز انداختم نگام نمیکرد
چرا باید نگاه به دختره نامحرم کنه..... من که دیگه زنش نبودم.... از نامحرمم نامحرم تر بودم براش... دیگه موندو جایز ندونستم... من نمیتونم خودمو احساساتمو کنترل کنم یهو میزنم زیر گریه
نزدیک مادر جون شدم با چشمایه هیرونم خیرش شدم
_جانم دخترم
+مادر جون میشه منم همراه ارزو برم وسایلمو خودم بیارم
_چرا... دیگه ارزو میاره
+نه اخه بعصی وسایلم فقط خودم میدونم کجاس
مادر جون سری تکون داد
_باشه تو هم همراهشون برو
5 دقیقه رو مبلا نشستیم که اراز بلند شد ماهم بلند شدیم
من با ارزو اراد میرفتم اراز تنها
سواره ماشین بودیم تو سکوت سرمو تکیه دادم به شیشه
نگاهی به ارزو اراد انداختم
یاد اون روز اول که ارزو رو دیدم افتادم باهم همینجوری رفتیم خرید اون روز اونا فقط نامزد بودن که زندگیشون نزدیک به پاشیدن بود
اما الان زنو شوهرن
سرنوشت اونا چطور شد سرنوشت من چطور شد.....
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_پنجاهو_هفتم
با ایستادن ماشین مقابل اپارتمان از ماشین خارج شدم
کنار ارزو به سمته خونه رفتیم اراز جلوتر درو باز کرد داخل شدیم...
با باز شدن دره خونه ناخداگاه قدم گذاشتم داخل
هه شاید مسخره باشه اما دل کندن از این خونه برام عذاب اورد بود
نگاهی به اطرافش انداختم تغیر زیادی نکرده بود فقط کمی بهم ریخته بود
نگاه گرفتمو همراه ارزو وارد اتاقم شدم
داشتیم وسایلو جمع میکردیم که اراز اومد داخل
نگاهی بهم انداخت خطاب به ارزو گفت گفت
_من دارم میرم اداره این دسته کلیدو بگیر کارتون که تموم شد درو ببند شب میام ازت میگیرم
_باشه
_منم میرم تو ماشین پایین منتظرتونم
_باشه.... ما نیم ساعت دیگه کارمون تموم میشه میایم
_انید
نگاهه متعجبی به اراز انداختم
+بله
_بیا کارت دارم
وبه سمته بیرون رفت بلند شدم پشت سرش رفتم وارد اتاقش شد
دم در ایستادم
_بیا تو
چند قدم جلو تر رفتم به سمته کمد رفتو از بالایه کمد کوله پشتی برداشت
کمی که دقیق شدم دیدم کله پشتیه خودمه
به سمتم اومد دره کوله رو باز کرد
_گوشی.کارته بانکی. شناسنامه....
همینا تو کولت بوده.... چیزی کم نیس
با اخم حرف میزد
زول زدم تو چشماش
+نع
به سمتم گرفت
_بگیرش
ازش گرفتم بی توجه بهم از کنارم گذشت
دویدم چند قدمیه در خونه بود که صداش زدم
+اراز
برگشت
_بله
+ممنون که چند ماه تحملم کردی.... کنارم بودی... مراقبم بودی
بغضم گرفت
+نامرد نبودی..... هر کی دیگه بود
چشمام پره اشک شد
+همونجا وسط جاده ولم میکرد.... اولین قطره اشکم چکید...... میگفت به من چه... اما تو خیلی لطف کردی... ولم نکردی.... بردم خونه مادر جون.... بعدشم کنارم موندی.... به قولت عمل کردی
اشکام دیدمو تار کرده بودن چهرشو نمیدیدم
با دستم پسشون زدم اخماش وحشناک تو هم بود خیره چشمام بود
+خداحافظ ناجیه سردو یخیه مهربون مراقب خودت باش...
خیرش شدم خواستم اخرین نگاشو تو ذهنمو قلبم هک کنم
دستاشو مشت کرده بود
_اشک نریز..... خداحافظ
برگشتو از در بیرون رفت
اون رفت دلمو برد روحمو برد خنده هامو برد لبخندامو برد
من موندمو جسمه بی روحمو سردیه چشمام
با هق هق به سمته دستشویی رفتم صورتمو شستم اومدم بیرون
وارد اتاق شدم ارزو وسایلو جمع کرده بود
چمدونو تو دستش گرفت
_خوب همه چیزو برداشتم.... بریم
نگاش کردم
+ارزو... میشه تو بری من خودم با اژانس میام
_برا چی
+میخوام... برا اخرین بار یه دست به سرو رویه خونه بکشم
نگام کرد نمیدونم تو چشمام چی دید که بدون حرف اصافه ای کلیدارو به سمتم گرفتو باشه ای گفت
با رفتن ارزو روسری ومانتومو در اوردم
وشروع کردم به تمیز کاری با اشک همه سالنو تمیز کردم اتاق خودمم مثل روز اولش تمیز کردم درشو بستم
فقط مونده بود اتاق اراز که گذاشتم برا بعده درست کردنه شام
وارد اشپزخونه شدم وسایل قورمه سبزی رو رومیز گذاشتم وشروع کردم درست کردنش
بعده بار گذاشتن قورمه سبزی و درست کردن برنج وارد اتاق اراز شدم
اول لباسایه چرکو از رو زمین برداشتمو تو لباسشویی انداختم
بعدش رو تختو مرتب کردم کتابخونه رو گرد گیری کردم
جارو کشیدم
لباسا رو اتو کردم تا کردم گذاشتم تو کمد
با اشک خیره اتاق شدم مرتبو تمیز
با لبخند گفتم
+ارازی نیست که حرفایه دلمو بهش بگم اما تو هستی دیوونه نیستم اما تو اتاقشی همیشه پیش تویه
خستگیاش با تویه شادیاش اخماش اعصاب داغونش.... همه!!!
تکیه دادم به چهار چوب لیز خوردم
+ خیلی دوسش دارم... عاشقشم... به تو که اتاقشی حسودیم میشه....اما وقت رفتنه دل کندن..... نمیدونم بعده من... چه کسی وارد این خونه میشه.... عروس این خونه... خانم این خونه.....کیه چه شکلیه..... هه حتی فک کردن به اینکه تو قراره بشی اتاق مشترک اراز ویه زن دیگه منو تا مرز جنون میبره
اما چه کنم باید مثل همیشه بسوزمو بسازم
داد زدم
خداحافظ.... لحظه هایه با تو بودن
بلند شدم عقب عقب بیرون رفتم
وارد اشپزخونه شدمو زیر گازو خاموش کردم میزو چیدم
اومدم بیرون کولمو از رویه میز برداشتمو به سمته در رفتم رو کردم سمته خونه
میخواستم اجر به اجرشو به خاطر بسپارم
+حال خوبو بدم با اراز اینجا بوده تو همین خونه
تو این خونه عاشق شدم.... اشک ریختم برا دوریش.... زجه زدم برا نبودنش...... خندیدم با خنده هاش
قول دادم اگه حالش خوب شد... نخواستم برم... انگار که نه معلومه نمیخوادم.... پس میرم
امیدوارم بعده من هرکی وارده این خونه بشه همش حسه عاشقانه تجربه کنه همش بخنده وشاد باشه..... کنار اراز من...
یعنی... اراز بهش نمیگه قبله تو یه دختر تو این خونه بوده... هق.... یه مزاحم که شرش کم شد
اون چی میگه... کنار میاد... خداکنه کنار بیادو دله ارازمو نشکونه.... تحمل درد خودمو دارم درده اونو نه
لبخنده تلخی زدم.....خداحافظ کلبه عشق... درو بستمو
با قدمایه اهسته به سمته اسانسور رفتم
واردش شدم به دیواره تکیه دادمو خیره خودم تو اینه شدم
هرکی ببینتم فک میکنه عذادارم
کامل سیاه پوشیده بودم
با چشمایه سرخو ورم کرده
پیاده راه افتادم
هوا تاریک شده بود که به خونه رسیدم
زنگو زدم بدون حرفی در باز شد
رفتم داخل
وارد سالن شدم همه بودن سلامی دادم ورفتم بالا
رو تخت نشستم
رو تخت دراز کشیدم خیره سقف شدم
نگام افتاد به کولم دست دراز کردمو برداشتمش
درشو باز کردمو همه وسایله داخلشو ریختم رو تخت
نگامو چرخوندم ورو گوشیم زوم کردم برش داشتمو روشنش کردم
دلم برا زندگیه عادیم تنگ شده بود
برا دانشگاهو بچه ها شیطنتامون
هههه چه روزایی بود
با فکر ادامه دادن به درس
روونه پایین شدم
+مادر جون
_جانم عزیزم
+میگم میشه من.... تا وقتی اینجام کنار شما به درسم ادامه بدم... ادرس پدر مادرمم پیدا کردم انتقالی میگیرم... ادامه پست بالا
...
نظرات