با اینهمه گناه ز کویت نراندی ام
امسال هم به ماه محرم رساندی ام
نذر خونگی حضرت رقیه(س)
سوم محرم ۱۴۴۳
#قرار_گروهی🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بابا بزرگم یه آدم قوی بود
یه مرد قد بلند و چهارشونه
از وقتی یادم میاد همیشه ته ریش کوتاه مرتبی داشت و سیبیل های قیچی خورده و کوتاه.
دولتی و ارتشی نبود که بگم پشتش به آدمای کنارش گرمه.
سرمایه دار نبود بگم به ملک و املاک و کارخونه هاش پشتش گرمه.
ورزشکار نبود بگم به زور بازوش...
یه محیط بان ساده بود
یه محیط بان که هر روز صبح با یه بقچه آذوقه تو خورجین موتورش کلی مسیر رو میرفت تا برسه به محل کارش،
که یه لقمه نون حلال بیاره واسه شش سر عائله که تو خونه منتظرش بودن.
ولی با همه این زندگی ساده اش ،از وقتی یادم میاد قوی بود
یجوری قوی بود که این قوی بودن رو نگات که میکرد حس میکردی
باهاش حرف که میزدی حس میکردی
قوی بودنش نفوذ میکرد توی جونت!
بابام که رفت من دو سالم بود
خواهرم از من کوچیکتر بود
بابام که رفت ما بالاخونه بابا بزرگم زندگی میکردیم؛
مامان بابام مثل همه عروس دامادای قدیم ،بعد ازدواج رفتن تو دوتا اتاق بالاخونه ی پدر شوهر؛
من و خواهرمم اونجا بدنیا اومدیم؛
بابام که رفت مامانم موند همونجا؛
ما همونجا بزرگ شدیم.
بابام بخاطر چهره اش جزو افراد سیاسی محسوب شده بود
ازش هیچ نام و نشونی به صلیب سرخ نداده بودن تا تخلیه اطلاعاتیش کنن
بابام از اون جوونایی بود که ریش پُر میذاشتن و پیرهن رو شلوار مینداختن و به اصطلاح انقلابی بودن.
وقتی رفت دیگه رفت
بی نام و نشون رفت
بی نامه و پیغوم رفت.
یه روز یکی که تازه از جبهه برگشته ،میره پیش بابا بزرگم
بهش میگه من پسرتو دیدم
پسرت افتاد تو رودخونه!
یکی دیگه مدتی بعد میگه من دیدمش
کشته شد و افتاد تو دریا!
بابا بزرگم ولی قوی بود .
سه سال میشد که بابام رفته بود
من و خواهرم بزرگ شده بودیم
خانم شده بودیم
مامانم رنج ها کشیده بود
مامان بزرگم چشم انتظاریها کشیده بود
بابا بزرگم ولی قوی و محکم !
منتظر مونده بود.
جنگ تموم شد
آتش بس اعلام شد
اسرا مبادله شدن
ولی خبری از شاخ شمشاد ارشد بابا بزرگ قوی من نبود
دیگه داشتن مطمئن میشدن که مفقودالاثره ،
حالا بهشون میگن جاویدالاثر.
ولی تو اوج ناامیدیا
یه نامه اومد
یه نامه اومد و خبر اومد که من اسیر شدم !
من سه ساله اسیر شدم !
و حالا قراره آزاد شم !
تو نامه حال منو با واژه "دختر شیرین زبان من" پرسیده بود
بابای عزیز من با اخرین گروههای اسرا مبادله شد و برگشت .
بابا بزرگم قوی تر شد .
همیشه با خودم فکر میکردم بابا بزرگ از اون کوههای بلند و مرتفعه
از اونایی که هرگز باد و باران و سیل و ... نمیتونن بهش آسیب بزنن
حالا بهش فکر میکنم
فکر میکنم که بابا بزرگِ من رو، توکل قوی کرده بود
امید قوی کرده بود
وقتی بابام برگشت ،بابا بزرگ پاداش توکلش رو گرفت
امیدوار تر شد
مطمئن تر شد
به اون بالا سری
به اون آگاه
به اون دانای بینا .
بابا بزرگ با جواب اعتماد قوی تر شد
خدا تو دل بابابزرگ جای همه ی ملک و املاک و ادمای اسم و رسم دار و شغل و منسب رو گرفته بود.
بابا بزرگ خدا رو داشت که قوی شده بود
که قوی مونده بود
که قویتر شده بود.
حالا بابا مثل بابا بزرگ قویه
بابا دیگه اون پسر با ریشای پُر سیاه نیس
با موهای پر پشت سیاه نیس
ولی با همون جوگندمی رو سر و صورتش برام قویترینه.
بابای قوی آزاد مرد من
امروز روز مخصوص شماست
به قول مامان بزرگ خدابیامرز
خدایا میلیون میلیون مرتبه شکرت🙏
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
لینک پست و کپشن سال قبل
https://sarashpazpapion.com/picture/fb79aee5df940614bb1ae3e9ac128a95