امروز خیلی اتفاقی به دفتری از ۵ سال پیش برخوردم
به آرامی صفحات دفتر را که بر اثر گذر زمان رنگ سفیدش به نباتی میزد را ورق میزدم
برایم خیلی جالب بود
انگار اسامی و شماره ها، آدرس و دلنوشته هایی که تا سرحد مرگ برایم مهم بودند را در دفتر
کوچک و صورتی رنگم به ثبت رسانده بودم
قطرات خشک شده اشک در چند صفحه از آن به چشم میخورد
امّا... به راستی که من هیچکدام از آن اسم ها و آدرس هارا حتی به خاطر نداشتم
تنها موقع خواندن دلنوشته هایم به پاکی و
زودرنجی ام پی میبردم
که لابه لای خط به خط آن دفترچه زمان به چشم میخورد
فقط خواستم بگوییم :"زیاد سخت نگیر دوست من"
امروز برای کسانی ناراحت میشوی و رنج میبینی که شاید حتی ۵ سال بعد اسمی از آنها در خاطرت نماند•••♥️🍂
...