#پیده_گوشت#قرارگروهی_دوستانه♥آشپزی به وقت عشق ❤
🌺🎉🎊🌺🎉🎊🌺🎉🎊🌺🎉🎊🌺🎉🎊🌺🎉🎊🌺
🍕🫔🌭🥪🌮🌯🥙🍔🥩🍗🍖🧀🥞🥯🧇🍞🫓🥐🥨
سلام وصدسلام به دوست جونیای خودم خانوم خوشگلای هنرمندوکدبانوهمگی خسته نباشیدخداقوت
اینم شام خوشمزه مابرای قرارگروهی جای همگی سبز
برای اولین باربوددرست میکردم برعکس اسم وشکلش که فکرمیکنی بایدیک غذای سخت وپیچیده باشه اصلااینطورنبودخیلی راحت درست میشه دقیقامثل پیتزای گوشت وقارچ تنهاتفاوتش اینه که پیتزاگرده ولی پیده کشیده شکل قایق به قول دخترمن 😂😂😂
خمیرش خیلی آسون وزودآماده شدمن بادستورپخت سوزان جون درست کردم که البته بادستورخودپاپیون چندان تفاوتی نداشت .البته باهرنوع خمیری که بلدباشین میشه درستش کردمثل خمیرجادویی یاخمیرده دقیقه ای و.... مهم پیچیدن وشکل دادنشه که اونم خیلی سخت نیست البته فرشته جون عکسهای مراحلش روگذاشته وکاروبرای همه آسون کرده ازهمین جاازفرشته جونم بابت تمام زحمتهایی که برای ماواین برنامه میکشه تشکرمیکنم .فرشته جون خداقوت عزیزم .
خلاصه کلام که غذای خوشمزه ای بودماکه خیلی دوست داشتیم وممنونم ازسرگروه مهربونمون وانتخاب موضوع عالی ماکه خیلی لذت بردیم ان شاءالله که بقیه اعضای گروه هم به شادی ودلخوشی برای این قرارعکس ارسال کرده باشن .
دوستون دارم یه عالمه مواظب مهربونیاتون باشیدعشقولیا♥
♥🌺🎉🎊🎼💚🌞💚🎼🦋🌻♥
اینم لینک دستورپختش ازسوزان جون شریعت 👇🏻👇🏻👇🏻
https://sarashpazpapion.com/recipe/48ff3f5de8aa8a6f90dce2c984679dd4
♥🎼💚🌞💚🎼♥
🌺کمی تامل 😌😌😌👇🏻👇🏻👇🏻
.حاج آقای قرائتی فرمود:
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
اگر لذت بردید به اشتراک بگذاريد!♥🎼💚🌞💚🎼♥