کپشن ⭕⭕⭕
انگار این متن پر از خداست!
پسرِ ٨ سالهی من دوندهی خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال میآورد.
روزی برای دیدنِ مسابقهی او رفتم.
در مسابقهی اول مدال طلا را کسب کرد.
مسابقهی دوم آغاز شد.
او شروعِ خوبی داشت، اما در پایانِ مسابقه حرکت خود را کند کرد و نفر چهارم شد.
برای دلداری به سراغ او رفتم تا نکند به خاطر اول نشدن ناراحت باشد.
پسرم خندهی معصومانهای کرد و گفت:
مامان، یه رازی بهت میگم،
ولی پیش خودمون بمونه.
کنجکاو شدم. پسرم ادامه داد :
من یک مدال بردم، اما دوستم نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود،
و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادرِ پیرش ببرد..
برای همین گذاشتم او اول بشود.
پرسیدم : پس چرا چهارم شدی؟
خندید و جواب داد :
آخه نیکولاس میدونه
من دوندهی خوبی هستم ،
اگر دوم میشدم همه چیز را میفهمید. اما حالا میتونم بگم پایم پیچ خورد و عقب افتادم. :)
[بهقول بهروز وثوق!
در رفاقت ، باخت ، بُرده.]
...