عکس دسر وسوال مهم
سَـــــلویٰ
۱۸۴
۲.۸k

دسر وسوال مهم

۱ ماه پیش
حکایت آبله کوبی و جهالت مردم قدیم "
سال 1264 هجری قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود .


هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه ماموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند

روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز ...
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...

در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شان شما نيست.

امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسوول مرگشان ما هستيم.

ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند

امير با صداى رسا گفت: و مسوول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند
داستانهایی از زندگی امیر کبیر-حکیمی محمود-ص ۴۷


سلام خانمای عزیز..روز وروزگارتون بخیر..

یه گزارش از چند روز اخیرمون بدم..
پسرم اواخر هفته ی پیش کم اشتها شده بود..از ما اصرار واز اون انکار تا اینکه چهارشنبه از مدرسه برگشتنی گفت مامان تب دارم وسرم خیلی درد می‌کنه..منم با خودم گفتم خدایا بازم یه سرماخوردگی شدید ..با یکم مسکن وتب بر اوضاع کاملا برگشت وروبراه شد..شب ساعت سه ونیم دیدم داره صدام میزنه بلند شدم چشمتون روز بد نبینه طفلی تو تب داشت می‌سوخت..سریع قرص دادم وپاشویه وبدن شویه وخلاصه ..بماند که تو مدت یساعتی که مادر پسری کنار هم در استرس وخنافه بودیم پسرم یدور سیاست خارجی رو برام مرور کرد..
می‌گفت مامان چرا طالبان به افغانستان حمله کرد رئیس جمهورش با دمپایی فرار کرد..من 🙄😳..یا چرا اسرائیل میخواست به ایران حمله کنه چرا از کشور خودش نزد..چرا زد ما نفهمیدیم..😵‍💫😵چرا آدما مریض میشن تب میکنن وسردشون نمیشه ..یعنی اونجاییکه مریضه داغ شده ؟؟
یا مامان اگه انشاءالله بازم رفتیم کربلا تو راه بریم کرمانشاه به اون آقاهه بگیم چرا اون حرفو بمن زد ..(تو مسیر برگشت از کربلا بودیم پسر من طبق معمول بازم مریض شده بود بردیم درمانگاه هلال احمر تو کرمانشاه..من به داروخونه دار گفتم پسرم نمیتونه قرص بخوره شربتشو بده یه دکتری بود اونجا گفت ایشون🫤 ..چه کاریه خواهر من قد ایشون بودم کار میکردم..پسرمم می‌شنید همونجا ...(هرچند از اونجا برگشتنی یکی از دغدغه های من که مشکل بلع قرص توسط پسرم بود کاملا حل شد الحمدلله..هر چند خدا هیچ مادری رو با مریضی بچه هاش امتحان نکنه )
داشتم میگفتم اون یساعت ونیم خیلی سخت تموم شد وصبح روز بعد ..انگار نه انگار که پسری دیشب حال ندار بود..باباشم قرار بود بره شهرستان ..صبح زنگ زد ببرتش دکتر ..پسرم در اوج سلامتی بهش گفت که حالش خوب شده ..منم که حیران از این وضعیت 😮
ظهری سریع ناهار خوردن وپسرمم خواست با باباش بره ..همسری گفت میبرمش نهایت مشکلی داشت میبرم دکتر..
حالا وسط راه ..
همسرم حین رانندگی نگا کرده دیده یه جوش..
یکم بعدتر سه تا..تا وسط راه دیده نه بابا یه خبری هست ..همونجا دکتر نشون داده گفتن که آبله هست و باید استراحت کنه..منم که از راه دور کاری از دستم بر نمی یومد..فقط تماس و درخواست گزارش وضعیت..تا اینکه فرداش برگشتن..پسری با جوش وتاولهای فراوان

الان سه روز از این وضعیت میگذره
ولی طفلی خیلی تو اذیته..خواستم ببینم شما عزیزان
برا کاهش حجم خارش جوشها وتاولها چه پیشنهادی بمن میدین ..
ممنون میشم تجربیات موفق وتاثیر گذارتون رو اینجا بیادگار بذارین تا همه ی مادران استفاده کنند..
ممنون مرام و معرفت ومحبتتون🩷

راستش اول که از مدرسه برگشتم بدو بدو وسط کارا یادم افتاد که از شماها راهکار بخوام..اومدم یه استوری گذاشتم وسوالمو اونجا مطرح کردم..بعضی از عزیزان خوش‌قلب زودی به سوالم جواب دادن و راهکارهای خوبی دادن ..ممنونشونم ولی بعد رفتم نماز بخونم وسط نماز یهو گفتم چه کاریه استوری کردن..یه مطلب بچشمم خورده بود در مورد آبله ..گفتم بذار هم اونو بفرستم هم سوالمو اینجا بپرسم جواباش بمونه ..شاید یروزی بدرد یه عزیزی خورد..

چه نمازی بوده ..الهی العفو 😥😬

یسوال دیگه..
من یادمه کلاس چهارم می‌خوندم آبله ی شدید گرفتم..نزدیکای عید‌..
الان ممکنه بازم از پسرم آبله بگیرم 🥺😑؟؟؟چون یکی از فامیلامون تو سن پنجاه بودن دوباره گرفتن ..
آخه یه مدنیه آبله خیلی زیاد شده..میگم شاید تو این مورد هم تغییر و تحولی صورت گرفته ما بیخبریم😥

یسوال مهم هم اینکه
دکتر پنج روز مرخصی نوشته براش..فکر نکنم جوشها فردا پس فردا خوب بشن..بنظرتون بذارم بره مدرسه یا مشکلی پیش نمیاد؟؟؟
...