قرارشد برن کربلا دل تودلم نبود توشهر غریب ۱۰۰۰کیلومترفاصله چندین ساعت راه همسرسرکاربچه مدرسه ای کاش میتونستم برم راهیشون کنم کاش لااقل موقع اومدنشون برم..
تماسای اخرو گرفتیم میخواستن ازمرز رد بشن گفتن انتن نداریم تا بریم هتل اینجوری که میگفتن انگارقلبم تیرمیخوردمن اگه همون موقع که بخوام صداشونو بشنوم نتونم بشنوم کلافه میشم دیونه میشم خدایا خودت کمک کن پیام پشت پیام داداش ی خبربده ازخودت نصف شب بودبیدارشدم دیدم داداشم پیام فرستاده اجی مارد شدیم نگران نباش ای خدا شکرت قربون صداتون برم فردا زنگ میزنم
روزایی که کربلابودن من خواب نداشتم اینترنت گوشیم ۲۴ساعته روشن بود ساعت ۴صب زنگ میزدن من بیدار..چیکارکنم چیکارنکنم پاشدم آش پختم براشون تسکین دل بی قرارم همین آش بود نه میتونستم برم نه کاری میتونستم انجام بدم دلیل اینهمه استرسم ونگرانیم این بودکه من جز خدا بعدازهمسروبچه هام تواین دنیا فقط مادرموخواهرمو داداشمو دارم..
شنیده بودم که کشورای منطقه درگیرن دیگه بدتر خدایاازتون ممنونم که سالم بهم برگردوندی خدایا سپاسگذارم ازت.🥲
جونم به جونشون وصله خدایا حافظ مادرم وبرادرم وخواهرم باش🥺
۳۰تاظرف اش بود همه از خوشمزگیش تعریف کردن😍
...