عکس اوتمیل
Clarice
۶۱۱
۵۰۶

اوتمیل

۱۲ بهمن ۰۳
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندندو ناپدید می شوند
یکی در مه یکی در غباریکی در باران یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
تو که می‏‌درخشی، چشم‏‌انداز، رطوبت می‏‌گیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری می‏‌بارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برف‏‌ھا و شبنم‏‌های یخ‏‌زده‏‌ توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینه‏‌توزت آیا باز خواهم یافت؟
زمستان باشدو نم باران قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته گاهی از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای و یه دلِ خوش …
خدا کند زمستان تمام نشود ..!
تنها چیزی که می تواند
مرا یاد او بیندازد؛شالی که عاشقانه بافتَمش،
دورگردنش انداخته است؛شاید مرا یادی کند…
خدا کند زمستان تمام نشود…
زمستان یک تو می ‌خواهد یک تو که دستانش را بشود
بی هیچ دلهره‌‌ای گرفت یک تو که بشود
این خیابان‌های یخ زده راگرم قدم زد …
تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود !
...