عکس اوتمیل
Clarice
۶۰۷
۴۶۴

اوتمیل

۱ ماه پیش
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندندو ناپدید می شوند
یکی در مه یکی در غباریکی در باران یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
تو که می‏‌درخشی، چشم‏‌انداز، رطوبت می‏‌گیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری می‏‌بارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برف‏‌ھا و شبنم‏‌های یخ‏‌زده‏‌ توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینه‏‌توزت آیا باز خواهم یافت؟
زمستان باشدو نم باران قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته گاهی از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای و یه دلِ خوش …
خدا کند زمستان تمام نشود ..!
تنها چیزی که می تواند
مرا یاد او بیندازد؛شالی که عاشقانه بافتَمش،
دورگردنش انداخته است؛شاید مرا یادی کند…
خدا کند زمستان تمام نشود…
زمستان یک تو می ‌خواهد یک تو که دستانش را بشود
بی هیچ دلهره‌‌ای گرفت یک تو که بشود
این خیابان‌های یخ زده راگرم قدم زد …
تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود !
...