
اوتمیل
۱ ماه پیش
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندندو ناپدید می شوند
یکی در مه یکی در غباریکی در باران یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
تو که میدرخشی، چشمانداز، رطوبت میگیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری میبارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برفھا و شبنمهای یخزده توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینهتوزت آیا باز خواهم یافت؟
زمستان باشدو نم باران قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته گاهی از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای و یه دلِ خوش …
خدا کند زمستان تمام نشود ..!
تنها چیزی که می تواند
مرا یاد او بیندازد؛شالی که عاشقانه بافتَمش،
دورگردنش انداخته است؛شاید مرا یادی کند…
خدا کند زمستان تمام نشود…
زمستان یک تو می خواهد یک تو که دستانش را بشود
بی هیچ دلهرهای گرفت یک تو که بشود
این خیابانهای یخ زده راگرم قدم زد …
تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود !
چمدانشان را می بندندو ناپدید می شوند
یکی در مه یکی در غباریکی در باران یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف …
تو که میدرخشی، چشمانداز، رطوبت میگیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری میبارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برفھا و شبنمهای یخزده توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینهتوزت آیا باز خواهم یافت؟
زمستان باشدو نم باران قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته گاهی از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای و یه دلِ خوش …
خدا کند زمستان تمام نشود ..!
تنها چیزی که می تواند
مرا یاد او بیندازد؛شالی که عاشقانه بافتَمش،
دورگردنش انداخته است؛شاید مرا یادی کند…
خدا کند زمستان تمام نشود…
زمستان یک تو می خواهد یک تو که دستانش را بشود
بی هیچ دلهرهای گرفت یک تو که بشود
این خیابانهای یخ زده راگرم قدم زد …
تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود !
...