
سالاد ماکارانی
۲ هفته پیش
داستان دوست داشتین بخونید
یکسالی از اومدن بیماری مرموز ومهلک کرونا میگذشت.افراد زیادی از دست رفته بودن.اوایل دی سال ۹۹ بود که همسرم از پله ها افتاد وکمرش ودوتا پاش شکست.روزهای سختی رو میگذروندم.مهمانداری وپذیرایی یک طرف رسیدگی به امورات همسرم یکطرف اونم تودوران کرونا خیلی سختتربود.خلاصه روزها سخت میگذشت اما بازم کرونا از گوشه وکنار خانواده رو درگیر میکرد.
خریدهای کوچیک رو باید کلی میشستی وضدعفونی میکردی وای که چقدرسخت بود🥴.دوسه ماه به همین روال میگذشت که خودم هم بیمارشدم ومجبور به جراحی شدم.
بخاطر کرونا خیلی دیر به دیر به دیدن خانوادم میرفتم.همسرمم نمیتونست رانندگی کنه.تا اسفندماه که کمی بهتر شدو با واکر راه میرفت.اخرای اسفند دکتر گفت دیگه با عصا راه برو.عید نوروز ۱۴۰۰ با عصا تونستیم به دیدن خانواده ها بریم با ماسک البته.
روزعید وتحویل سال نشد و نتونستم بغلشون کنم .بخاطرکرونا یا احتمال اینکه ناقل باشیم.
کلی گپ وگفت وتعریف از روزهای بیماری وبیمارستان کردیم وپسرم کلی با پدر ومادرم بازی کرد.بعدم دیدن خانواده همسرم رفتیم وبازم هم ادامه خونه نشینی بحاطر کرونا.
اون زمان خانواده هارونمیشد زودبه زود دید همه کلی رعایت میکردن با اسپری ضدعفونی وماسک میرفتیم دیدن خانواده ها.اما بازم ی تعدادی بودن که اصلا رعایت نمیکردن و روز وشب خونه این واون میرفتن ومریضی رومنتقل میکردن.
اواخر فروردین ماه موج چهارم کرونا با اسم کرونا هندی اوج گرفت که گرفتارشدن ریه ها بیشتراز نوع قبلی هابود.
روز ۱۴ فروردین دوباره دیدن خانواده هامون رفتیم.اما غافل ازاینکه این دیدار دیدار اخرم با مادرم بود😔
نمیدونستم که دیگه نمیبینمش 😔😔😔
ایناروکه میگم ومینویسم داغش تازه میشم برام.تماسهای تلفنی پابرجابود و روزی چندبار به خانوادم زنگ میزدم ماه رمصان شروع شده بود ۴ رمصان بود که مامانم گفت بابا کمی گرفتگی گلو وبدن درد داره.
گفتم شاید بدتربشه برید دکتر.روز بعدرفته بودن کلینیک دکترگفته بود چیزی نیست دارو روبخورید بهترمیشه.بعد دوسه روز حواهر کوچیکترم هم مریض شد.بعدم مادرم.
بعداز یکهفته با کلی اصرار والتماس برای تست کرونا رفتن که تست هرسه مثبت شد.
مادرم فقط ۳۰ درصد ریه درگیربود پدرم ۷۰ درصد.پدرم روبا بستری کردیم.مادرم توی خونه بود.میگفت حالم خوبه ودکترتوی خونه میومد برای چک کردن ودارو دادن.هرروزم باهاش حرف میزد وجویای حالش بود.
میگفت خوبم بخاطر پسرت که کوچیکه نیا ی وقت مریض میشی.اون گناه داره هم خودت.
همش همین حرف رو میزد ومیگفت به چیزی احتیاج ندارم همه چی هست.
غافل ازاینکه داشت روزهای طلایی خودش برای بهبودی رواز دست میداد😔هرچی اصرارکردم که بره بستری بشه قبول نمیکردکه خواهرتنهانباشه وپرستاری اون روانجام بده.
نذرکردم هرسه خوب بشن ونیت کردم وشله زرد پختم.
مادرم پرستاربودامابعدازازدواجش دیگه سرکارنرفت وبه خواسته خودش به خونه وزندگیش رسید.خیلی مهربون وقانع بود.دستپختشم عالی بود.ترشی های عالی درست میکردوغذاهای بی نظیری اماده میکرد.
روز ۱۵ اردیبهشت کلی تماس گرفتم که جواب داد صداش میلرزید کلی قربونش صدقش رفتم حتی انرژی حرف زدن نداشت سرفه میکرد گفتم بیا در رو بازکن براتون غذای گرم وآش اوردم.
حتی شله زرد که خیلی دوست داشت براتون اوردم .
تشکر کرد و گفت توبرو خودم میام ازدم در برمیدارم میبرم.
پدرم روز چهارشنبه مرخص شد وروز جمعه مادرم تنفس خوبی نداشت واکسیژن خونش پایین بود .دکتر گفت باید بستری بشه.همون جمعه بستری شد و پلاسمادرمانی شروع شد.کلا توی بیهوشی نگه داشتنش.
بیمارستان ملاقات ممنوع بود.نمیزاشتن کسی بره دیدن.۲۵ اریبهشت ظهر همسرم ازبیمارستان اومد ۲ ونیم ظهربود.گفت وکترگفته سطح اکسیژن بالاتراومده وروبه بهبوده.
کلی گریه کردم وخداروشکر کردم خوشحال بودم که بهترشده.بخودم گفتم پس التماسام از خدا وامامان جواب داده😔😔😔چون ۸۵ درصد ریه درگیرشده بود.
همسرم غروب رفت سرکار.امازودبرگشت با مادروپدرش بود.گفت حال مامان دوباره بدشده.کلی گریه کردم از شب تا صبح فردا دعا ونماز والتماس کردم مادرمو شفا بدن.تابرگرده پیشمون.کلی نذرکردم که خوب بشه وبازم برگرده پیشمون امانشد...
صبحش پسرمو رفتم گذاشتم خونه مادرشوهرم که برم بیمارستان به زورم شده ببینمش...پدرم زنگ زد با همسرم اهسته اهسته حرف میزدن ... رفتم جلو گفتم پس بریم بیمارستان دلم شورمیزنه برم مامانموببینم بهترمیشم.همسرم گفت بگیر گوشی روباباته....
گفت کجای
گفتم میخوام برم بیمارستان دیدن مامان
دلتنگشم
ساکت شد
گفت مامان تموم کرده دیگه نیست پیشمون دیروز تموم کرده😔😭😭😭😭😔😭😭😭😭
ازحال رفتم.
۱۴ فروردین ماه ۱۴۰۰ اخرین بار بود که مادرمو دیدم
۱۵ اردیبهشت هم اخرین باربود که صداشو شنیدم
۲۵ اردیبهشت یعنی امروز ساعت ۲ و۴۵ دقیقه ظهر از پیشمون رفت.یعنی یک ربع بعداز اومدن همسرم به خونه.
۲۷ روز خاکسپاری مادرم بدترین روزم عمرم انگار تکه از وجودمو زیرخاک کردن.داغی که روی دلم هنوز تازست.تا الان که نزدیک چهارساله دیگه بینمون نیست نتونستم کسی که باعث شد خانوادم مریض بشن ومادرمو ازدست بدم ببخشم.هنوزه که هنوزه ندیدمش یعنی خودم نمیخوام ببینمش. دلم خیلی شکسته
خیلی دلتنگشم
قدرپدرومادرتون رو بدونید.نبودنشون خیلی درد داره.بخوای بهشون زنگ بزنی اما کسی نبست که جوابتو بده.بری توی خونه ی که دیگه اونجانیست خیلی سخته.
نبودنشون ی زخمه روقلبتون.دیدین ی زخم روش خشک شده اما وقتی برش میداری هنوز زیرش تازست. دردش اینجوریه.
خاکستر زیر اتیش میمونه خاموشه اما ازداخل هنوز میسوزونه😔😔😭😭
روح تمام مادروپدرای اسمونی شاد
اگه میشه برای مادرم صلوات وفاتحه بخونید دوستان.ممنون میشم
یکسالی از اومدن بیماری مرموز ومهلک کرونا میگذشت.افراد زیادی از دست رفته بودن.اوایل دی سال ۹۹ بود که همسرم از پله ها افتاد وکمرش ودوتا پاش شکست.روزهای سختی رو میگذروندم.مهمانداری وپذیرایی یک طرف رسیدگی به امورات همسرم یکطرف اونم تودوران کرونا خیلی سختتربود.خلاصه روزها سخت میگذشت اما بازم کرونا از گوشه وکنار خانواده رو درگیر میکرد.
خریدهای کوچیک رو باید کلی میشستی وضدعفونی میکردی وای که چقدرسخت بود🥴.دوسه ماه به همین روال میگذشت که خودم هم بیمارشدم ومجبور به جراحی شدم.
بخاطر کرونا خیلی دیر به دیر به دیدن خانوادم میرفتم.همسرمم نمیتونست رانندگی کنه.تا اسفندماه که کمی بهتر شدو با واکر راه میرفت.اخرای اسفند دکتر گفت دیگه با عصا راه برو.عید نوروز ۱۴۰۰ با عصا تونستیم به دیدن خانواده ها بریم با ماسک البته.
روزعید وتحویل سال نشد و نتونستم بغلشون کنم .بخاطرکرونا یا احتمال اینکه ناقل باشیم.
کلی گپ وگفت وتعریف از روزهای بیماری وبیمارستان کردیم وپسرم کلی با پدر ومادرم بازی کرد.بعدم دیدن خانواده همسرم رفتیم وبازم هم ادامه خونه نشینی بحاطر کرونا.
اون زمان خانواده هارونمیشد زودبه زود دید همه کلی رعایت میکردن با اسپری ضدعفونی وماسک میرفتیم دیدن خانواده ها.اما بازم ی تعدادی بودن که اصلا رعایت نمیکردن و روز وشب خونه این واون میرفتن ومریضی رومنتقل میکردن.
اواخر فروردین ماه موج چهارم کرونا با اسم کرونا هندی اوج گرفت که گرفتارشدن ریه ها بیشتراز نوع قبلی هابود.
روز ۱۴ فروردین دوباره دیدن خانواده هامون رفتیم.اما غافل ازاینکه این دیدار دیدار اخرم با مادرم بود😔
نمیدونستم که دیگه نمیبینمش 😔😔😔
ایناروکه میگم ومینویسم داغش تازه میشم برام.تماسهای تلفنی پابرجابود و روزی چندبار به خانوادم زنگ میزدم ماه رمصان شروع شده بود ۴ رمصان بود که مامانم گفت بابا کمی گرفتگی گلو وبدن درد داره.
گفتم شاید بدتربشه برید دکتر.روز بعدرفته بودن کلینیک دکترگفته بود چیزی نیست دارو روبخورید بهترمیشه.بعد دوسه روز حواهر کوچیکترم هم مریض شد.بعدم مادرم.
بعداز یکهفته با کلی اصرار والتماس برای تست کرونا رفتن که تست هرسه مثبت شد.
مادرم فقط ۳۰ درصد ریه درگیربود پدرم ۷۰ درصد.پدرم روبا بستری کردیم.مادرم توی خونه بود.میگفت حالم خوبه ودکترتوی خونه میومد برای چک کردن ودارو دادن.هرروزم باهاش حرف میزد وجویای حالش بود.
میگفت خوبم بخاطر پسرت که کوچیکه نیا ی وقت مریض میشی.اون گناه داره هم خودت.
همش همین حرف رو میزد ومیگفت به چیزی احتیاج ندارم همه چی هست.
غافل ازاینکه داشت روزهای طلایی خودش برای بهبودی رواز دست میداد😔هرچی اصرارکردم که بره بستری بشه قبول نمیکردکه خواهرتنهانباشه وپرستاری اون روانجام بده.
نذرکردم هرسه خوب بشن ونیت کردم وشله زرد پختم.
مادرم پرستاربودامابعدازازدواجش دیگه سرکارنرفت وبه خواسته خودش به خونه وزندگیش رسید.خیلی مهربون وقانع بود.دستپختشم عالی بود.ترشی های عالی درست میکردوغذاهای بی نظیری اماده میکرد.
روز ۱۵ اردیبهشت کلی تماس گرفتم که جواب داد صداش میلرزید کلی قربونش صدقش رفتم حتی انرژی حرف زدن نداشت سرفه میکرد گفتم بیا در رو بازکن براتون غذای گرم وآش اوردم.
حتی شله زرد که خیلی دوست داشت براتون اوردم .
تشکر کرد و گفت توبرو خودم میام ازدم در برمیدارم میبرم.
پدرم روز چهارشنبه مرخص شد وروز جمعه مادرم تنفس خوبی نداشت واکسیژن خونش پایین بود .دکتر گفت باید بستری بشه.همون جمعه بستری شد و پلاسمادرمانی شروع شد.کلا توی بیهوشی نگه داشتنش.
بیمارستان ملاقات ممنوع بود.نمیزاشتن کسی بره دیدن.۲۵ اریبهشت ظهر همسرم ازبیمارستان اومد ۲ ونیم ظهربود.گفت وکترگفته سطح اکسیژن بالاتراومده وروبه بهبوده.
کلی گریه کردم وخداروشکر کردم خوشحال بودم که بهترشده.بخودم گفتم پس التماسام از خدا وامامان جواب داده😔😔😔چون ۸۵ درصد ریه درگیرشده بود.
همسرم غروب رفت سرکار.امازودبرگشت با مادروپدرش بود.گفت حال مامان دوباره بدشده.کلی گریه کردم از شب تا صبح فردا دعا ونماز والتماس کردم مادرمو شفا بدن.تابرگرده پیشمون.کلی نذرکردم که خوب بشه وبازم برگرده پیشمون امانشد...
صبحش پسرمو رفتم گذاشتم خونه مادرشوهرم که برم بیمارستان به زورم شده ببینمش...پدرم زنگ زد با همسرم اهسته اهسته حرف میزدن ... رفتم جلو گفتم پس بریم بیمارستان دلم شورمیزنه برم مامانموببینم بهترمیشم.همسرم گفت بگیر گوشی روباباته....
گفت کجای
گفتم میخوام برم بیمارستان دیدن مامان
دلتنگشم
ساکت شد
گفت مامان تموم کرده دیگه نیست پیشمون دیروز تموم کرده😔😭😭😭😭😔😭😭😭😭
ازحال رفتم.
۱۴ فروردین ماه ۱۴۰۰ اخرین بار بود که مادرمو دیدم
۱۵ اردیبهشت هم اخرین باربود که صداشو شنیدم
۲۵ اردیبهشت یعنی امروز ساعت ۲ و۴۵ دقیقه ظهر از پیشمون رفت.یعنی یک ربع بعداز اومدن همسرم به خونه.
۲۷ روز خاکسپاری مادرم بدترین روزم عمرم انگار تکه از وجودمو زیرخاک کردن.داغی که روی دلم هنوز تازست.تا الان که نزدیک چهارساله دیگه بینمون نیست نتونستم کسی که باعث شد خانوادم مریض بشن ومادرمو ازدست بدم ببخشم.هنوزه که هنوزه ندیدمش یعنی خودم نمیخوام ببینمش. دلم خیلی شکسته
خیلی دلتنگشم
قدرپدرومادرتون رو بدونید.نبودنشون خیلی درد داره.بخوای بهشون زنگ بزنی اما کسی نبست که جوابتو بده.بری توی خونه ی که دیگه اونجانیست خیلی سخته.
نبودنشون ی زخمه روقلبتون.دیدین ی زخم روش خشک شده اما وقتی برش میداری هنوز زیرش تازست. دردش اینجوریه.
خاکستر زیر اتیش میمونه خاموشه اما ازداخل هنوز میسوزونه😔😔😭😭
روح تمام مادروپدرای اسمونی شاد
اگه میشه برای مادرم صلوات وفاتحه بخونید دوستان.ممنون میشم
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

کیک ماکارونی

سالاد شیرازی

ماکارانی متفاوت

نان برگر خانگی

اسلایس کنافه پسته
