عکس استانبولی پلووماست وخیار مجلسی
Clarice
۱۲۵
۳۶۶

استانبولی پلووماست وخیار مجلسی

۱۷ مهر ۰۴
پاییز می‌توانست شعری باشد

با دست خط من

روی دامن بلندِ گُلدارت

یا شبیه یک نقاشی

از زنی شبیه تو با موهای بلوند

روی پرده ی نارنجی اتاقم

پاییز می توانست تماشای کازابلانکا باشد

کنار هم ؛ در شبی یلدایی

یا خواندن کتابی در دستهای تو

پُر از عاشقانه هایی که بلند بلند خواندیم

درست شبیه نامه های پدر ؛ برای آیدایش….

می بینی !

شعر،نقاشی،فیلم و کتاب…

ترکیبی بی نظیر؛ همراه با موسیقی نگاه تو….

و هر آنچه که تو دوست داری

اما من قانعم !

برای من از تمام پاییز، داشتن‌ یک خاطره کافیست

گرمم میکند تا ته زمستان

تا رویش سبز دوباره ی بنفشه ها

آنجا که یاد تو

همچون شراب مست میکند مرا
فصاحت برگ چنار را

به باد خسته‌ی پاییز می‌سپرد

هوا ترنم سودایی شکفتن را

ز نبض بی‌تپش خاک می‌گرفت

غروب حرف خودش را

به گوش جنگل خاموش گفته بود

و شیروانی لال،

میان دوده‌ی افشان شب شبح می‌شد.

میان درهم هذیان من دو شعله‌ی سبز

نشست.

به روی شیشه‌ تار

ملال پرده شکست

و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست

و با حقیقت اشیا بوی او پیوست
...