عکس کوکو ماهی
مامان ارسلان
۶۳
۳۶۴

کوکو ماهی

۷ روز پیش
ماهی مومغ
سرگذشت ۱۵ قسمت بیست وششم
سالها گذشت.با اینکه سنمون بالا بود اما نه فشار خون داشتیم نه قند نه ناراحتی قلبی ،هیچی.جواد هم هی میگفت مال اینکه دلمون کنار هم خوشه.چون عاشق همیم مریضم نمیشیم.
نمیدونپ شایدم راست میگفت.دلمون واقعا کنارهم خوش بود.کنارجواد ی لحظه هم ناراحتی رو تجربه نکردم.از سمت اون هیچ وقت غم وغصه ی نداشتم و ندیدم.هیچ وقت کاری نکرد که منو برنجونه.همه جابهم احترام میزاشت و باعشق وعلاقه باهام رفتار میکرد.سال ۸۳ خدیجه برای همه مون دعوتنامه فرستاد و هزینه بلیط روهم حودش داد وهمگی ودسته جمعی رفتیم سوئد دیدنشون.زندگیشون اونجا خیلی خوب بود وکنار بچه های شوهرش و همسرش خیلی خوشبخت بود.چندروزی پیششون موندیم و برگشتیم ایران.روز اخر که پیش خدیجه بودم بغلش کردم وگفتم
خواهرگلم دیگه معلوم نیست کی همدیگرو ببینیم.اصلا تا کی زنده بمونیم که دوباره همو ببینیم....کلی بوسش کردم وبوش کردم...
برگشتیم ایران .چندروز از اومدنمون نگذشته بود که ابگرمکن ترکید.یعنی منو وجواد رفتیم ابگرمکن رو نفت کنیم نمیدونم چطور شد که جرقه زد و ابگرمکن با آب داغ و لوله هاش وهمه چیز ترکید.منو جواد شانس اوردیم .سوختیم اما خیلی جزیی.دست و گردن و کمی از پامون با اب گرم سوخت وتاول زد.فوری اسیه حنا رو خیس کرد وکشید روی تاولهای بدنمون...با اینکه میسوخت اما به دوسه روز نکشید که تمام تاولها خشک شد.میگفت حنا گرمی رو میکشه بیرون وباعث میشه تاولها خشک بشن.خداروشکر هردوحالمون زود خوب شد وتونستیم بریم سرزمین وکار کنیم.خیلی نمیتونستم کارکنم اما بازم بیکار نمینشستم و خودمو مشغول میکردم.تا کارمون هم تموم میشد با جواد دست به دست برمیگشتیم خونه.جوادتوی کارای خونه هم کمکم میکرد ونمیزاشت فقط من کارکنم.خیلی کمکم میکرد.خداروشکرمیکردم همچین مرد خوبی رو سر راهم قرار داد.
آروم آروم کنارهم داشتیم پیر میشدیم و عاشقانه زندگی میکردیم...

سال ۹۶ جواد در پاییز همون سال براثر کهولت سن از دنیا رفت وخیری هم سه ساعت بعد براثرسکته وقتی ۹۰ ساله بود از دنیا رفت.کنارهم در روستا دفنشون کردن...
بچه های هاجر یعنی پسرش هنوز توی همون خونه که جواد بهش داد زندگی میکنه ودوتا خواهرای جوادم بعداز چندسال خونه ی سهم ارث خودشونو بازسازی کردن و کنارهم زندگی میکنن.خواهرای خیری و برادراش هرکدوم خونه ی که توش بودن رو نو نوار کردن و بعصیشون اومدن شهر زندگی میکنن اما خونه ی خیری هنوز هم همون طور دست نخورده باقی مونده.چون همه میگن همه جای خونه پراز خاطرات تلخ وشیرین عزیزای از دست رفتمونه...هاجرم کسی ازش خبری نداره ولی اخرین بار وقتی خیری وجواد هنوز زنده بودن میگفتن که هاجر با یکی از سرپرستهای رستورانی که اونجابود ازدواج کرده و کس دقیق نمیدونست کجاست و چیکارمیکنه...
زمین کشاورزی که خیری روش کار میکرد بعداز فوت خیری بین خواهرا وبرادرا تقسیم شد.
زندگی خیری بالا وپایین زیادی داشت اما کنار جواد نزدیک ۴۶ سال زندگی همراه با عشق داشتن و لذت میبردن که کنارهمن.عشقشون واقعی و بی ریا بوده...عشقی نایاب که دراین زمونه کم پیدامیشه و عشق بی نظیری رو داشتن نسبت به هم...با تلاش وکوششی که داشتن زندگیشون روساختن و با کم و زیاد هم ساختن.یادمه ی بار خیری میگفت همینی که توی سفره ت هست رو شاکر باش شاید یکی همینم نداشته باشه بخوره.عشق و محبت هیچ وقت ازبین نمیره،قدرهمو بدونید واز لحظات کنارعزیزانتون لذت ببرید...
پایان

...