کیک سیب زمینی

۳ آذر ۹۸
۵.۰k
#اجباربه_خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_چهلو_نهم

اخ اگه بتونن دوباره بگیرننم چی... بخدا خودمو میکشم دیگه طاقت ندارم برگردم تو اون خونه
این درد کم بود سرو کله اینا هم پیدا شد
حال مادر جون خوب نبود احسان وارزو بردنش خونه ارزو هم خسته بود رفت استراحت کنه
اراد باهام موند که یه وقت دوباره ارشامو مامان بابا برگردن اذیتم نکنن
به دره شیشه ای تکیه دادم دستمو گذاشتم روش
از سردیش مور مورم شد.. چشمامو بستم....
+قول دادی..... اگه برگردن... کنارم.. باشی... پشتم... باشی... نزاری... ببرنم... الان.. اومدن... اما تو نیستی
وقتی الهه خواست بزنه تو گوشم نبودی که داد بزنی تو صورتش کسی حق نداره دست رو زنم بلند کنه...... جات اراد داد زد تو صورتش کسی حق نداره دست رو ناموس داداشم بلند کنه... وقتی ارشام داد زد اومدم زنمو ببرم نبودی که بگیریش زیر کتک
جات احسان جلوش ایستاد.... اما.. اما.. هق.... من... میخواستم.. تو.. باشی... تو.. جلوش... وایستی... ازم.. دفاع. کنی
پامو کوبیدم رو زمین
چراااا.... نیستی
بیدار شو... نامرد... نزن.. زیر حرفات
لیز خوردم رو زمین
اراد به سمتم اومد کنارم زانو زد
نگاش کردم مظلوم نالیدم
+چرا نیست... اراد.... چرا نامردی کرد.. هقققق
اراد دستاشو باز کرد خودمو انداختم تو بغلش
اغوش گرمه برادرانش
زار زدم انقدر زار زدم تا سبک شدم
پاشدم
_برو دستو صورتتو بشور تا حالت جا بیاد
سری تکون دادمو به سمته سرویس بهداشتی رفتم
دستمو زیر اب سرد بردم از سردیش دستم لمس شد
سرمو بردم زیر شیر اب
انقدر سرم اون زیر بود تا نفس کم اوردم
+هااااااا
سرمو بلند کردم نگاهی به صورتم انداختم
لاغر شده بودم زیر چشمام گود افتاده بود
چشمایه ابیم دیگه برق سابقشو نداشت
شده بود یه دریایه کدر
اهی کشیدم اراز با نبودنت فهمیدم چقدر بودنات امنیت داشت
چقدر گرمو ارامش بخش بود
بیرون رفتم نگاهی به اراد که کلافه رو صندلی نشسته بود انداختم
متوجه نواه سنگینم شدو سرشو بلند کرد
بهش اشاره کردم
+میرم نماز خونه
سری تکون داد به سمته نماز خونه رفتم چادر سفید گل داری برداشتمو سرم کردم مهر وتسبیحی برداشتمو گوشه ای جا گرفتم
شروع کردم نماز خوندن بعده نماز ذکر گفتمو دعا کردم
انقدر اونجا گرمو پر ارامش بود که خوابم برد
با تکونایه دستی بیدار شدم
نگام افتاد به دختره جوونی که کنار نشسته بود
_بیدار شدی عزیزم... برو دم در فکر کنم داداشته کارت داره
گنگ بلند شدم در حالی که چشمامو میمالیدم گفتم
+داداش...... من داداش ندارم
_شایدم شوهرته
با یاد شوهر بغض کردم
+کاش شوهرم بود اما اون نمیتونه از روتخت پاشه.... میدونی سخته براش
نگام کرد زوم
_مثل مال من
سوالی نگاش کردم
نگاشو داد به تسبیح تو دستش
_هفته پیش روز عروسیمون جلو ارایشگاه ماشین زد بهش
یه هفتس که دیگه چشمایه عسلیشو باز نکرده
که با نگاه شیرینش نگام نکرده
+انشالله خوب شه.... همدردیم
_امیدوارم... خوب نشه دق میکنم
نگام کرد
_درک میکنی دیگه
+درک میکنم
اشکاشو پاک کرد
_اشکاتو پاک کن برو ببین کیه دم در دوساعته منتظرته
سری تکون دادم اشکامو پاک کردمو رفتم بیرون
اراد بود به دیوار تکیه داده بود
سرشو بلند کرد
+چیزی شده اومدی دنبالم
_نه اومدم بگم بیا بریم خونه استراحت کن
احسان میاد
ترسیده گفتم
+نه من هیچ جا نمیام تا وقتی اراز چشماشو باز کنه همینجا میمونم
_لج نکن انید رنگ به رو نداری الانشم به زور سرپایی
+نمیخوام اراد درک کن
_درکت میکنم خواهر من اما انقدر عذاب دادنه خودتم خوب نیس
+نمیتونم... نمیتونم تنهاش بزارم
اومد جلو دستامو گرفت
_باور کن اراز حاله بده تورو نمیخوا دوروز دیگه بیدار شه تورو اینجوری ببینه کله هممونو میکنه
+بیدار میشه؟؟
_معلومه که میشه... الانم یالا را بیفت بریم خونه استراحت کن
ناچار کنار اراد راه افتادم
جامونو با احسان عوض کردیمو رفتیم خونه اراد رفت استراحت کنه منم یه قرصه ارامبخش خوردمو رو تخت دراز کشیدم
هر چی این پهلو اون پهلو شدم خوابم نبرد
نگران اراز بودم اونقدر نگران که دستام یخ کرده بودو میلرزید
هر طور شده با زور خودمو به اغوش خواب سپردم
میون انبوهی دردو غم کمی خواب نیاز بود
............................................................................
یک هفته از وضعیت اراز میگزره هیچ تغییری نکرده
امروز اولین جلسه دادگاهمه
الانم با ارادو دوستش که وکیل تو سالن دادگاه نشستیم
روبه رومونم خانوادهمن
با صدازدن اسممونم وارد اتاق شدیم رو صندلی جای گرفتیم
صبحت هایه معمولی شروع شد
کم کم اوج گرفت همه داشتن حرف میزدن جز من
خیره به نقطه ای تو فکر بودم
با صدایه داد ارشام به خودم اومدمو خیرش شدم
_اقایه قاضی این خانم زنه منه سر سفره عقد فرار کرده الانم باید همراه من بیاد
_جناب قاضی موکل من شوهر دارن اقایه اراز پناهی
_ایا شاهدیم دارن برا اثبات
اراد بلند شد
_بله بله داریم
بعده یه عالمه بحث دادگاه به جلسه دوم ختم شد....
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_پنجاهم
چون ارشام خان زیادی خر پولن با پارتی جلسه دومو انداختن روز بعد
بعده خروج از دادگاه مثل همیشه با اراد رفتم بیمارستان
فردا بعدظهر قرار بود با اراز حرف بزنم خیلی خوشحال بودم قرار بود بعد چند هفته برم کنارش
...........................................................................
نگاهی به حاج اقا ورها درسا انداختم شاهدین عقدم
لب میجوییدم
خدایا خودت کمک کن به نفع ما باشه
رفتیم داخل
نگاه عصبانیه خانوادمو رو خواهرام حس میکردم
نشستیم
با سخن قاضی جلسه شروع شد
شاهدین به جایگاه رفتن
اعتراض ها شروع شد
صداها بالا رفت
ومن فقط جسمم تو اتاق بود روحو دلم کنار دره شیشه ای جا مونده بود
_سکوتتتت...
با صدایه تقریبا بلند قاضی اتاق تو سکوت مطلق فرو رفت
همه ساکت شدن وقت اعلام نتیجه بود
دستام میلرزید
اصطراب داشتم
خدایاااا صدامو بشنو....
_بسم الله الرحمن الرحیم
اعلام نتیجه دادگاه شکایت اقایه ارشام راد بر علیه خانم اناهید راد
طبق قانون......
تا وقتی همسر خانم راد در قید حیات باشند خانواده نمیتونند براشون تصمیم بگیرن
حق طلاق با اقایه اراز پناهی است که ایشون در حالت بیهوشی هستن، تا زمانی که ایشون در قید حیات هستن خانم حق طلاق ندارند در صورت فوت
میتونند به خانوادشون بزگردند وحق ازدواج مجدد دارن
ختم جلسه.
با خوشحالی برگشتم طرفه اراد
+یعنیی....
_اره یعنی قرار نیس برگردی پیششون
خندیدم محکم ارادو بغل کردم
+خدایااا شکرت
اراد خندیدو دستاشو دورم حلقه کرد
بلند شدیم
اتاق تقریبا خالی شده بود
نگاهی به اراد انداختم
+من میرم پیش رها ودرسا تو هم بیا
سری تکون داد پا تند کردم به سمت بیرون
نگاهمو تو سالن چرخوندم اما ندیدمشون
دمغ برگشتم که برم پیش اراد که خوردم به کسی سرمو بلند کردم که با دوچشم عصبانیه سبز رو به رو شدم که متعلق به کسی جز ارشام نبودم
ترسیدم خواستم عقب گرد کنم که بازوم تو حصار دستاش قفل شدو کشیدم سکته دیوار
کوبیدم به دیوار و منو بین خودشو دیوار حبس کرد
ترسیده نگاهش کردم
اونقدر سالن شلوغ بود که هیچکس متوجه ما نشد
ارادم اگه میومد بیرون منو نمیدید که بیاد کمکم کنه
اب دهنمو با صدا قورت دادم
به هزار جون کندن نالیدم
+ول.... م... ک.. ننن
پوزخندی زد...
ادامه پست بالا...
...