عکس مرغ سوخاری با سس پرتقال
رامتین
۲۵۹
۲.۷k

مرغ سوخاری با سس پرتقال

۲۳ آذر ۹۸
شوهر عمم زنگ آیفونو زد وگفت که ما میریم خونه ببرمش ببینم حرف حسابش چیه،به عمم گفت تو وپسرمون همینجا بخوابید.عمم گفت نمیخوای ببینیش وباهاش حرف بزنی،گفتم حرف زدنم چیو درست میکنه تمام حسرتا وتنهاییای بچگیمو،تمام دردا وحادثه ای که برام پیش اومدو،تمام انتظارم تو بیمارستان که از دربیاد،تمام بی پناهیامو،چیو درست میکنه.تا صبح خوابم نبرد عمم هم همینطور.عمم با شوهرش تماس گرفت گفت عصر میام همه چیو تعریف میکنم.طرفا شب اومد وگفت بابا این چرا اینطوری شده بود،از همون زمان که عاشق شد عقلشو از دست داد،ولی الان یه طوری شده بود که ادم ازش میترسید،منکه دیشب رفتم تو اتاق ودرو قفل کردم نیاد بکشتم،یه دقیقه راه میرفت یه دقیقه مینشست،یه دقیقه میخندید یا گریه میکرد،اصا تعادل نداشت.دیشب کلی باهم حرف زدیم گفت بعد از طلاق رفته شمال اونجا دوباره ازدواج میکنه با یکی دیگه وجدا میشه. میره جنوب کار میکنه ،سر کارش دزدی میکنه وپول از حسابا شرکتی که کار میکرده بالا میکشه یه مدتم باز داشت بوده .بعدم هزارتا کار عوض میکنه.تمام شهرای ایرانو دور میزنه.الانم یه مدته توکار قمار افتاده ،پریروز باخته ونداشته بده فرار میکنه میاد از شوهر خواهرم آدرسو میگیره وبقیشم که میدونین.حالام اومده بود دنبال ارث وچرا به من ارث ندادین ومن میرم شکایت،گفتم بفرما برو شکایت، مختاری هر کار دلت میخواد بکن،حالا بعد سالها اومدی اونم برا پول.پررو گفت خوب هومان یه صد تومن بهم بده تابرم ترکیه پناهنده بشم. بمونم طلبکارام میان پیدام میکنن ومیکشنم تو رو خدا کمکم کنید برم دیگه بر نمیگردم.منم دیدم بمونه وطلبکاراش بیان وپیداش کنن براما هم شر میشه،آخرش نه تومن دادم دستش،یک تومنم دادم فلانی که با اتوبوس مسافر میبره ترکیه وگفتم مطمئن بشو که حتما میره ترکیه شرش کم بشه .عمم گفت الهی بره وبرنگرده که همش شر بود برا ما .من ده میلیون شوهر عمم رو سریع براش کارت به کارت کردم وگفتم قبول نمیکنم شماهزینشو بدین.ده میلیون خرج موجودی کردم که ده ریال برام خرج نکرده بود.ودیگه پروندش برام بسته شد.مدتی گذشت،عمم یه روز گفت یه موردی پیدا کردم که مناسب تو هست یه خانم مطلقه است همسن خودت،دلیل جداییشم بچه دار نشدنشه ،همه جور دوا ودرمان کرده ولی نشده وخودش پیشنهاد جدایی داده.
خانم خوب ومتشخصیه وبا پدرش زندگی میکنه.چند جلسه همدیگه رو دیدیم کاملا پخته وسرد وگرم چشیده بود...17

لیلا حسابداری خونده بود وتو یه کارخونه کار میکرد.خیلی تفاهم داشتیم.پدر لیلا هم بسیار با درک وفهیم بود.قرار بود یه عقد محضری بگیریم وبی صدا بریم سرزندگی،که عمم نزاشت وگفت من یه عمر آرزوی امروز رو داشتم باید جشن بگیرید،بالاخره توافق کردیم فامیلا نزدیک ودوستا رو دعوت کنیم منکه غیراز عمم اینا فامیل نداشتم چندتا از همکارا صمیمی رو دعوت کردم،حدود هشتاد نفری شدیم.دل عمم هم شاد شد.واقعا زندگی درکنار لیلا برام آرامش به همراه آورد.یکسال با شادی سپری شد.ما چون هر دو خیلی دلمون بچه میخواست همون سال اول ازدواجمون رفتیم ودرخواست فرزند خوانده دادیم.مسولش بعد از مدتی تماس گرفت وگفت چون درخواستا خیلی زیاده بخصوص برا نوزاد وبیشترم برا نوزاد دختر ممکنه سالها منتظر بمونید، من یه پیشنهاد میدم که بیایید یه پسر شش ساله داریم در تصادف خانوادش رو از دست داده ،ببینیدش فکر کنم مورد مناسبیه.ما سن وجنسیت برامون مهم نبود.رفتیم واونروز با علی آشنا شدیم یه پسر کوچولوی شاد وتپل که دوتا دندون جلوییشم افتاده بود وحسابی بلبل زبونی میکرد.از لحظه اول تو دلمون جا باز کرد.بعد از چندتا ملاقات وانجام مراحل قانویش،علی پسرمون شد.الان دوسال از اون زمان میگذره ما یه خانواده شاد وکامل هستیم،هر روز از اینکه خدا بهم لطف داشت ولیلا وعلی رو سر راهم قرار داده سپاسگزارم.هر سه به آینده ای روشن امیدواریم.
سخن آخر:امیدوارم هیچ پدر ومادری سر لج ولجبازی بچه ای رو که به این دنیا آورده طرد نکنه،امیدوارم خدا قبل از اینکه به کسی بچه بده لیاقت داشتنشو بده.از خانواده ها خواهش میکنم که تا زمانیکه کودکتون توانایی دفاع وحفاظت از خودش رو پیدا نکرده،ازش حفاظت کنید.هیچوقت تحت تاثیر حرفای اطرافیان مبنی براینکه رهاش کن بزار بره خرید بزار تنهایی بره خونه این واون، وبزار مستقل باربیاد قرار نگیرید.هیچوقت به کسی چه غریبه، چه آشنا صرف اینکه پیره،محترمه،زن داره،بچه داره،نوه داره،قرآن خونه،سالهاست باهاش سلام علیک داریم و...اعتماد نکنید.نه سن،نه وضعیت تاهل،نه تحصیل ونه طبقه اجتماعی در تمایلات فرد( پدوفیل) تاثیر نداره.بچه هاتون امانتن دست شما، امانتو به دست هر کس وناکس نسپارید .
امیدوارم خوندن سر گذشتم تلنگری بوده باشه برای بیداری از خواب خوش خیالی18
💙💙💙پایان💙💙💙
🌸دوستانی که پرسیده بودن مادرش چی شد،بعد از جدایی از پدرش دیگه هرگز ندیدش گویا باشوهرش مهاجرت کرده وهومان رو از کجا میشناسم :سالها پیش برای پرستاری از یکی از اقوام سالمندمون اومده بودن،پیج اینستا وداستانهامو اتفاقی دیده بودن ،وگفتن چون مخاطبت اکثرا مادرا ومادربزرگا هستن داستان منم بنویس شاید عبرت بشه منم مثل شما تحت تاثیر قرار گرفتم وبا داستانش بارها گریه کردم،ببخشید کامنتاتون در پستا اغلب بی جواب موند،همشونو میخوندم و انرژی میگرفتم از همراهیتون ولی واقعا نمیرسیدم پاسخگوی محبت تک تکتون باشم،التماس دعا🌸
...