بابای مهربونم
دلم برای کودکی هایم که توی آغوش مردانه ات مچاله میشدم و بی محابا شیطنت میکردم،تنگ شده
برای روزهای بی غصه ای که "تو" خدای زمینی ام بودی و بی منت هوای بی قراری هایم را داشتی،تنگ شده
امنیت کودکیم تو بودی،پناه بی پناهی آن روزهایم تو بودی،کجا پناه بگیرم ،بابا
با تو از هیچ چیز نمی ترسیدم،انگار دنیا توی دستهای تو بود،اما یک سال چه سخت با خیالت گذشت...(۱۳۹۸/۱۰/۴)
از عزیزانم،میخواهم به حرمت چین های پیشانیت ،با خواندن،سوره ای از قرآن، بغض هایی که گلویم را به قصد کشت میفشارد را مرهم بگذارند.......
...