عکس پیتزا
zahra_85
۴۵
۷۱۱

پیتزا

۲۰ بهمن ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_بیستو_چهارم
مجبوری ارازو صدا زدم
حسش نبود پاشم برم دمه اتاقش
+اقای پناهیییییییییییییی(اسمشو نگم که مغرور نشه😂)
کمی منتظر شدم که اراز با ژسته خواستش وارد شد
یه شلوار راحتی با یه رکابی مشکی پشیده بود ناکسسسسسسس بابا چقدره این جذاب شده اینطوری
دهنم تا نصفه باز بودو نگاش میکردم به زور نگاهمو لزش گرفتم
_کاری داشتی
سری تکون دادمو به چایم اشاره کردم
+قندون
با دستش به کابینت بالا اشاره کرد
پوزخندی بش زدم
+اونجارو گشتم نبود
ابروهاش پریدن بالا
_نه همونجاس
+اقاااا میگم گشتم ببین کجا گذاشتیش
رو صندلی نشست
_پاشو برو ببین اگه اونجا نبود...
+اگه نبود.....
_هرکاری که بخوای برات میکنم
پوزخندی زدو ادامه داد
_اگرم اونجا بود من هرکاریو که بخوام باید برام انجام بدی
سری تکون دادمو به سمته کابینت رفتم درشو باز کردم نبوددددد
با لبخنده ژکوندی به اراز خیره شدم وبه کابینت اشاره کردم
+بفرمااااااا نیس
لبخنده محوی که بیشباهت به پوزخند نبود زد
پشت اون کارتونس
ابروهام پرید بالا کارتونو کنار زدم که......
واییی اینجاس
اخ اقا من گریه موخام
با غرور بهم نگاه میکرد با اخم قندونو برداشتمو به سمته میز رفتم خواستم لیوانمو بردارم که اراز لیوانو برداشت وشروع کرد به خوردن
داشت دود از گوشام بلند میشد
هیچی نگفتم که لج نکنه منو به گ.. ه خوردن بندازه
با حرص لیوانی برداشتمو برا خودم چایی ریختم جلوش نشستم
همونطور که میخوردم گفتم
+خوب بگو چیکارکنم
یک تایه ابروشو انداخت بالا
_حالا چاییتو بخور بعده شام میگم بهت
داشت منو حرص میداد خرسه قطبی
چاییشو خوردو بلند شد
_چاییتو خوردی میزو بچین
ورفت تو سالن
بیشعور به من دستور مبداد حیف که الان نمیتونم چیزی بهش بگم وگرنه پامیشدم میشستمش پهنشم میکردم
چاییمو نصفه خوردمو لیوانارو گذاشتم تو سینک
میزو چیدم رو اپن اشپزخونه خم شدمو ارازو صدا زدم
+بیا شام امادس
سرشو از لبتابش بیرون اوردو سری تکون داد
پشت میز نشستم که همون موقع ارازم اومد نشست اول برا اون وبعدشم برا خودم غذا ریختم
اولین لقمه رو اراز خورد
منتظر بهش چشم دوختم
+چطوره
سری تکون داد
_بدک نی
+چی بدک نی این عالیه
پوزخندی زد بخور ببین چقذر عالیه
سری تکون دادمو قاشقه پری تو دهنم کردم
جویدمش
بعده خوردن که چه عرض کنم نجوییده غورت دادنش
گفتم
+اممممم.... زیادیم بد نشده... یکم برنجم شوره ویکمی شل و گوشتامم یه کمی ترشه... برا باره اول خوبه
اراز سری تکون دادو دوباره شروع کرد به خوردن به زور چند لقمه دیگه خوردیم اراز بلند شد
_من میرم تو اتاقم کارات که تموم شد بیا اتاقم تا کارتو بهت بگم
ورفت
اااااخخخخخ اگه من با همین دستام اینو خفه نکردم انید نیستم
بلند شدمو ظرفا رو جمع کردم با حالته زاری دوباره به ظرفا نگاه کردم نیم ساعت پیش پا ظرف شویی خر میزدم الانم باید دوباره ظرف بشورم ایییی
به سمته ظرفا رفتم ودوباره با غر غر شستمشون بعده اینکه تموم شد دستامو خشک کردمو به سمته اتاقه اراز رفتم
دو تقه به در زدم که گفت بیا تو
نه بابا نمیگفتیم می اومدم
رفتم داخل رو تخت چهارزانو نشسته بودو با لبتابش کار میکرد درو باز گذاشتمو همونجا ایستادم
+کارمو بگو
نگاهی بهم انداخت
_بیا جلوتر
چند قدم رفتم جلو تر که به کناره تختش اشاره کرد
حرصی رفتمو اونجا ایستادم
دوباره نگاهه سردی بهم انداختو لبتابشو بست تویه حرکت رکابیشو لز تنش بیرون اورد
یا حضرت فیل این چیکارم داره هینی کشیدمو پشتمو بهش کرد
با صدایه خفه ای گفتم
+می.....خوا..... ی.... چی... کار.... کنی
_برگرد میفهمی
سری به علامته منفی تکون دادم
+لباستو بپوش تا برگردم
پوزخندی زد
_نترس کاریت ندارم بچه برگرد
به من گفت بچه اینو که گفت شیر شدمو برگشتم
+بچه خودتی
بهم محل ندادو به پشت رو تخت دراز کشید
ابروهام پرید بالا
_بیا ماساژم بده
+کی من
_نپه من
+برو بابا من بابامو هم ماساژ نمیدم بعد بیام تویه گوریلو ماساژ بدم
_باشه انتخاب خودته پس یه کاره دیگه میکنیم که تو هم خوشت بیاد
خواست پاشه که به طرفش رفتم
+حالا من یه چی گفتم تو چرا رم میکنی بیا بابا برات ماساژ میدم
دوباره به پشت خوابید که کنارش نشستم ودستامو رو پست تنش گذاشتم
مور مورم شد چقدرم گرمه
شروع کردم به ماساژ دادن
اون وقتا که پیش اون خانوادم بودم هر وقت بابام از سره کار برمیگشت ماساژش میدادم استادی بودم برا خودم
اه یادش بخیررررر
داشتم همینطوری ماساژش میدادم که احساس کردم نفساش منظم شد
+اخییی خوابید طفلی
اراز خوابی
چند بار اروم صداش زدم که دیدم خوابه
چقدر ناز میخوابه
خاک برسره بی حیام که زول زدم به پسره مردم
پاشو خودتو جمع کن
پاشدمو به سمته اتاقه خودم رفتم
رو تخت دراز کشیدمو به سقف خیره شذم هنوز اوله شبه خوابم نمیاد که از کناره تخت یه کتاب برداشتمو شروع کردم به خوندن......
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت#بیستو_پنجم
چند ساعتی بود که کتاب میخوندم
دیگه چشمام باز نمیشد کتابو کنارم گذاشتمو به پهلو چرخیدم چشمامو بستم کمی که گذشت خوابم برد
صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم رفتم بیرون اراز رفته بود رو یخچالم یه کاغذ چسبونده بود برشداشتم
(سلام صبحت بخیر من رفتم اداره ظهر برمیگردم) عه یعنی ظهر میاد اییییییی من میخواستم تا عصر خوش بگذرونم بعد این میخواد پاشه ظهر بیاد
بی حوصله به سمته توالت رفتم دستو صورتمو شستمو رفتم تو اشپزخونه یه چایی خوردمو بلند شدم تا یه چیز برا ناهار درست کنم که کتلتو انتخاب کردم هم سادس هم زیاد وقت نمیبره
همه موادو با هم مخلوت کردمو اخرشم دوتا تخم مرغ بهش زدم ماهیتابه رو روگاز گذاشتمو شروع کردم به درست کردنش تموم که شد یه دونشو برداشتمو خوردم
+اممممم به به ببین انید خانم چه کرده همرو دیوونه کرده
بقیه چیزارو اماده کردم چایی رو دم کردم ظرفارو شستم نگاهی به ساعت انداختم 1 رو نشون میداد میزو چیدم ورفتم لباسامو عوض کردم رو کاناگه نشستم تا بیاد
کمی که گذشت صدایه چرخش کلید وبعد اراز اومد داخل نگاهی به اطراف انداخت ودقیق رو اشپز خونه زوم کرد هنوز متوجه من نشده بود
+سلام
سرشو برگردوند وبهم نگاه کردم مثل همیشه اخم داشت
سری تکون دادو به سمته اتاقش رفت
بلند شدم وهمونطور که به سمته اشپزخونه میرفتم گفتم
+ناهار امادس لباساتو عوض کن بیا
مثل همیشه سری تکون داد (زبون که نداره)
پشت میز نشستم چند تا کتلت براش تو بشقاب گذاشتم برا خودمم دوتا برداشتم
همون موقع وارده اشپز خونه شدو روبه روم نشست من که داشتم میخوردم
نگاهی بهم انداخت
ونگاهشو داد به غذا
_مطمعنی بخورم کاریم نمیشه
چشمام گرد شد دست از خوردن کشیدم
+منظور
_منظورم اینکه مثل شامت که نیس
وپوزخندی زد
+دوست نداری نخور زورت که نکردن
ابروهاش پریدن بالا
_تا حالا بهت گفتن زیادی زبون داری
ودر همون حال برا خودش لقمه میگرفت
+امممم نع نگفتن
پوزخندی زد
_حتما ندیدن اگرم دیدن ترسیدن با جیغ حیغات از صحنه روزگار پاکشون کنی
دندونامو رو هم ساییدم
_اما میدونی من نمیترسم از هیچکس، هیچکسم جرعت نداره برام بلبل زبونی کنه حتی تو
+الان که کردم
_یه بار میبخشم دوبار میبخشم دفعه سومی در کار نیست چون خوب بلدم چجوری زبونه دختر بچه هایه سرتقو کوتاه کنم...
ادامه پست بالا👆👆
...
نظرات