عکس بقچه بادمجان
سَـــــلویٰ
۱۲۰
۲.۷k

بقچه بادمجان

۲۲ فروردین ۰۰
نفرین مادرِ عابد بنی اسرائیل ...
در میان بنی_اسرائیل ، عابدی به نام جریح زندگی می کرد که همواره در صومعه­ به عبادت می­ پرداخت . »
روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد ، اما جریح چون مشغول نماز بود ، پاسخ مادرش را نداد .
مادر به خانه اش بازگشت و بار دیگر ، پس از ساعتی به صومعه آمد و او را صدا زد ؛ اما باز جریح به مادر اعتنا نکرد .

وقتی برای بار سوم مادر آمد و از او جوابی نشنید ، _ با ناراحتی _ برگشت و می گفت :

ای خدای بنی اسرائیل ! او را خوار و ذلیل کن .

فردای همان روز ، زن بدکاره‌ای که حامله بود ، نزد جریح آمد و همان جا در کنار دیوار صومعه بچه­ ای به دنیا آورد و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه ، فرزند این عابد است .

این موضوع همه جا پخش شد و سر زبان­ها افتاد ، به طوری که مردم به یکدیگر می­ گفتند:

کسی که مردم را از #زنا نهی می­ کرد و سرزنش می­ نمود ، اکنون خودش به آن مبتلا شده است.

ماجرا را برای حاکم وقت تعریف کردند و او فرمان #اعدام جریح عابد را صادر کرد .

در این هنگام مادرش آمد . وقتی فرزندش را آن‌گونه در حالت رسوایی دید ، از شدت ناراحتی به صورت خود سیلی می زد .

جریح رو به مادر کرد و گفت : مادرم ! ساکت باش! #نفرین تو مرا به اینجا رسانده است ، وگرنه من بی‌گناه هستم .

وقتی مردم این سخن جریح را شنیدند به او گفتند : ما از تو نمی‌پذیریم مگر اینکه ثابت کنی.

عابد گفت : طفلی را که به من نسبت می­ دهند ، پیش من بیاورید.

طفل را آوردند . جریح از طفل چند روزه سؤال کرد پدرت کیست؟

_ در حالی که همه متعجب بودند _ طفل گفت: پدرم، فلان چوپان از فلان خاندان است.

به این ترتیب _ پس از رضایت مادر ، خداوند آبروی از دست رفتۀ عابد را باز گرداند _ و #تهمتی که مردم به او می­ زدند ، برطرف شد.

بعد از این ماجرا ، جریح قسم خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و همواره در خدمت او باشد .


🗂منبع :
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 75
...