عکس بامیه بازاری
منیژه
۵۳
۲.۴k

بامیه بازاری

۶ اردیبهشت ۰۰
🔘داستان کوتاه

لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس، شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان، آنگاه روزه ‏ات را بگشا و طعام خور!

شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند...

دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.

روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد...

روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.

روز چهارم، هیچ نگفت...

شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند.

پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم.

لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور...

بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری...

─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
...
نظرات