الان بیست، سی سال پیشه!
قالیشویی نیست.
هنوز لول ببر بیارها اختراع نشدن.
الان دهه شصت و هفتاده، خونهها حیاط دارن، بهارخواب دارن، حیاطها باغچه دارن، شیر آب و شیلنگ دارن!
فرشها از توی اتاقها کشیده میشن کف حیاط، روی موزاییکهای طرحدار.
بعضیا کارگر گرفتن، بعضیا خودشون آستین و پاچه زدن بالا.
الان از زیر درِ هر خونهای مخلوطی از آب و کف میاد بیرون و میره توی جوی کوچه.
بزرگترا فرش رو پهن میکنن کف حیاط.
فرش شستن آداب داره؛ اول جارو میکنی تا خاکش گرفته بشه، بعد شیلنگ میگیری، خوب خیسش میکنی، چِلّ آب! حالا پودر میپاشی.
پودر شستشو با دست، رخت خوبه، برف هم هس، تاید هم بود قدیمترا. بعضیا صابون رنده میکنن، ولی تو نکن، بوش سخت میره لامصب! بعد میفتی به فرچهکشیدن، از این سر فرش تا اون سرش، لچک و ترنج و ریشه.
خوب میشوری، تموم که شد باز آب میگیری، باز فرچه میکشی و بعد نوبت پارو میشه. پارو کشیدن حال میده، نهکه فرش کف داره، خیسه، پارو رو که میذاری خودش میره.
آب که زلال شد، ریشهها که سفید شد، دست که کشیدی و صدای تمیزی داد، فرش رو لوله میکنی، یکی با پاچهی بالا زده میره وامیسته رو فرش لوله شده، یکی شیلنگ میگیره روی پاها.
بعد شیطنت شروع میشه! قانونشه.
باید اول شیلنگ رو بگیره رو پاها، بعد کم کم ببره بالاتر، بعد نوک انگشت اشاره رو بذاره جلوی شیلنگ و آب بپاشه به سروکلهی اون یکی. اون یکی میاد تلافی، قانونشه.
اصلا اولی واسه این دومی رو خیس میکنه که اون یکی بیاد شیلنگ بگیره رو سرش... همهی کیف فرششستن به این آببازی آخرشه. به بچه شدن مامان و باباها، به مجاز شدنِ آتیش سوزوندن، به جیغهای از سرِ سرخوشی...
حالا، خیس آب که شدی، فرش رو تکیه میدی به دیوار و تمام.
میای توی اتاق، میشینی روی پتوی پلنگی که جای فرش پهن کردی. کف پاهات رو میچسبونی به علاءالدین یا والور، از پشت شیشهها به فرشِ آبچکون، به حاصل زحمتت نگاه میکنی و چایی میخوری.
الان بیست سی سال بعده و نشستی توی آپارتمانت و منتظری که کارگر قالیشویی بیاد.
در حالیکه ته دلت غنج میزنه برای باغچه و حیاط و سگلرز بعد از شستن فرش که با چایی و شلغمی که روی چراغ نرم شده دود بشه و بره.
#سودابه_فرضی_پور