#داستانکپادشاهی کاخ بزرگی با وزیران و درباریان فراوان داشت.
او از تمام نقاط حکما،خردمندان و هنرمندان را به قصرش فرا خوانده بود و وزرایش به دانایی و دیانت و کیاست مشهور بودند.
روزی از روز ها حکیمی به دربار پادشاه امد.
پادشاه از دیدن او بسیار خوشحال شد و به او خوش آمد گفت.
او را بسیار احترام کرد و پرسید: ای راست کردار از برای چه به قصر آمده ای؟
حکیم پاسخ داد: پادشاها من شنیده ام که وزرای تان در خردمندی و فرزانگی شهره عام و خاص هستند. به همین دلیل سه عروسک به اینجا آورده ام تا وزرای تان آن ها را بررسی کنند و بگویند کدام از همه بهتر است
پادشاه عروسک ها را به وزیر بزرگ خود، که از همه وزرا باهوش تر بود، داد.
وزیر به عروسک ها نگاه کرد و از پادشاه خواست که دستور دهد سیمی فولادی برایش بیاورند. پادشاه کمی تعجب کرد و با درخواست وزیر موافقت نمود.
وزیر سیم فولادی را گرفت و وارد گوش راست یکی از عروسک ها کرد، سیم فولادی از گوش چپ عروسک خارج شد و وزیر با لبخند به حکیم نگاه کرد و عروسک را به کناری گذاشت.
سپس عروسک دوم را برداشت و سیم را داخل گوش راست آن کرد. این بار سیم از دهان عروسک خارج شد و وزیر باز هم لبخندی زد و عروسک دوم را نیز به کناری گذاشت.
او عروسک سوم را برداشت و این بار نیز سیم را در گوش راست عروسک وارد کرد،اما سیم نه از دهان عروسک خارج شد و نه از گوشش.
پادشاه و درباریان مشتاقانه به این صحنه می نگریستنند.
در همین حال، وزیر بزرگ رو به حکیم تعظیم کرد و گفت: ای بزرگوار، سومین عروسک از همه بهتر است.
در حقیقت،سه عروسک نمادی از گروه های انسانی و درک و آگاهی آن ها هستند.
انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند:
اول کسانی هستند که سخنان را از گوشی گرفته و از گوش دیگر به در می کنند.
دوم کسانی که سخنان را شنیده و درک می کنند تا بتوانند خوب صحبت کنند
و سومین گروه انسان هایی هستند که سخنان را به گوش جان می شنوند و آنها را مانند گنجی در دل خود نگاه می دارند و به کار می گیرند.
در بین این سه گروه،سومین از همه بهتر است