عکس #خمیر پایه کارگاهی
/GHOGHNOOS/
۶۳
۳.۱k

#خمیر پایه کارگاهی

۲۵ اردیبهشت ۰۲
منتظره آموزش این شیرینی های خوشمزه باشین 😍

روزی که مادرم مرد، در دفتر یادداشتم نوشتم
"یک بدبختی جدی در زندگی من رخ داد."

من بیش از یک سال پس از درگذشت مادرم رنج کشیدم.

اما یک شب در تپه‌های ویتنام در کلبه خوابیده بودم و خواب مادرم را دیدم. دیدم در کنار او نشسته‌ام و صحبت جالبی با او داشتم.
او به نظر زیبا و جوان می‌رسید، موهایش بلند بودند.
نشستن در آنجا و صحبت با او آنقدر قشنگ بود که گویی او هرگز نمرده بود.

وقتی بیدار شدم ساعت ۲ صبح بود و قویا حس کردم که مادرم را هرگز از دست نداده‌‌ام.
این حس که مادر من هنوز با من است کاملا شفاف و واضح بود.

آن موقع فهمیدم این ایده که مادرم را از دست داده‌ام فقط یک فکر است.
در آن لحظه آشکار بود که مادرم همیشه در من زنده است.

در را باز کردم و بیرون رفتم.
تمام تپه در نور ماه آرام گرفته بود.
تپه پوشیده از بوته‌های چای بود
و کلبه من در نیمه راه کوهپایه قرار داشت.

همچنانکه به آرامی در زیر نور ماه از میان ردیف بوته‌ها عبور می‌کردم متوجه شدم که مادرم هنوز با من است.

او نور ماه بود که مانند همیشه با من مهربان و ملایم بود، بسیار لطیف و شیرین، شگفت انگیز.
هر بار که پای من آن زمین را لمس می‌کرد می‌دانستم که مادرم با من است.

می‌دانستم که این بدن مال من نیست بلکه تداوم و امتداد زنده مادرم و پدرم و پدر بزرگ و مادر بزرگ‌هایم و اجدادم است، تمام اجداد من.

آن پاهایی که آنها را پای "من" می‌دیدم در واقع پای "ما" بودند.
من و مادرم با هم رد پاهایی را در آن خاک نرم به جای می‌گذاشتیم.

از آن لحظه به بعد این فکر که مادرم را از دست داده‌ام دیگر وجود نداشت.
تمام کاری که باید می‌کردم، نگاه کردن به کف دستم، حس کردن نسیم بر روی صورتم، یا حس کردن زمین زیر پایم، بود،
تا به یاد بیاورم که مادرم همیشه با من است، همیشه در دسترس.
...
نظرات