♡M¦a¦h¦i♡
♡M¦a¦h¦i♡

دستور پختی یافت نشد

خیرات
♡M¦a¦h¦i♡
۵۲۹

خیرات

۱۴ بهمن ۰۱
برای شادی روح تمامی رفتگان و فرشته هفت سالمون یه صلوات و فاتحه لطفاً 🙂🙏🖤
#خیرات
#داستان_واقعی_فرشته_هفت_سالم
وقتی گوشی را برداشته اسمش را می بینم ترسی وجودم را فرا می گیرد...نکند باز بگوید عزیز دردانیمان مریض است ؟با شنیدن صدای گرفته اش می فهمم که آری درست حدس زده ام...بی قرار منتظر می مانم تا شب شود و به ملاقاتش بروم اماده میشوم و با بسم الله راهی بیمارستان میشوم....نمیدانم چرا اما قدم هایم سست شده است نکند خبری باشد؟کاش که خیر باشد....وقتی جسم بی حال و آشفته فرشته کوچکمان را روی تخت میبینم دلم میگیرد...چقدر سخت جان میدهد تا نفس بکشد...کنارش می‌نشینم...برایش لالایی می‌خوانم...میگوید عمه جان ...میگویم جانم!میگوید من میمیرم ...چون میدانم...احساس میکنم...درد دارم...لطفا بعد مرگ من گل های آبی برایم بیاورید اگر قرمز بیاورید ناراحت میشوم آخه میدانی من یک استقلالی غیرتیم...لبخندی از غم بر روی لبانم مینشیند...جلوی اشک هایم را میگیرم و دستی بر سرش میکشم...به خانه برمیگردم تا کمی استراحت کنم...نزدیکای ساعت ۳با ترس از خواب میپرم...خواب مرگ کوچولویم آزارم میدهد و با تماس برادرم باز هم دل شوره میگیرم....جانمی میگویم که بی مقدمه میگوید خواهر بچه ام میمیرد برس به دادم!خدا می داند با چه وضعی خودم را به بیمارستان می‌رسانم...هر کدام یک گوشه زانوی غم گرفته و من به دنبال برادر دل شکسته ام...در اتاق کوچولویم را باز میکنم که با دیدنم دستی به سمتم دراز می‌کند و می‌گوید عمه!تا میخواهم بگویم جانم پرستاری مرا بیرون کشانده و اجازه نمی دهد...یک دقیقه ..‌ده دقیقه...یک ربع...پس چرا خبری نیست؟با داد و فریاد های برادرم شانه هایم می‌لرزد...عروس خانوادیمان چرا با روپوش خونی بیرون می آید؟چرا شانه هایم را گرفته میگوید بچه ام را کشتند....چرا دیگر صدایی نمی شنوم؟ داد میزنم و میگویم چه شده؟چه بگوید خوب است ؟خواهر بچه ام را نجات ندادن با هر شوکی که میزدن از دهانش خون میپاشید.‌‌.‌بچه ام مرد ...پر کشید و رفت ...هفت ساله من مرد و داغ بر دلم گذاشت !آری همان روز خدا محمد طاهای کوچکم را انتخاب کرده و فرشته آسمانی کرد....ولی ما چطور ؟از آن روز زنده ماندیم ؟روح ماراهم با خودش کشاند و برد...از آن روز گل های آبی را بیشتر دوست دارم و با دیدن گل های قرمز یاد لکه های خونی روی روپوش عروس داغدارمان افتاده نفرت و یا غمی در دلم مینشیند....دیگرآن گل ها برایم جز سیاهی رنگ دیگری نیستند...🖤
...
آش دوغ اورمیه
♡M¦a¦h¦i♡
۲۶۶

آش دوغ اورمیه

۲۵ تیر ۰۱
مواد لازم :
3لیتر دوغ
1کیلو سبزی آش (جعفری، شوید، اسفناج، گشنیز)
چند عدد فلفل سبز تند
نخود پخته 2لیوان
برنج خیس شده نصف لیوان
آرد 4ق غ
نمک 1ق غ
طرز تهیه :
آرد را با دوغ سرد مخلوط میکنیم تا آرد حل شود سپس دوغ را روی شعله گاز قرار می‌دهیم و مدام هم میزنیم و در این میان برنج و سبزی هارا همراه نخود پخته وفلفل داخل دوغ ریخته هم می زنیم تا وقتی که به جوش بیاید وقتی به نقطه جوش رسید دیگر مدام به هم نمی‌زنیم 10دقیقه در این حالت می جوشد وسپس شعله را خاموش میکنیم
نوش جان ♥️💞
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،

از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند

زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
...
Hello Summer
♡M¦a¦h¦i♡
۴۷۸

Hello Summer

۲ تیر ۰۱
#چالش
خاطره ای لذت بخش از تابستون هایی که گذروندین برام تو کامنت بگین تا یادی از اون دوران کنیم 💜👑
...
♥️صبح بخیر زندگی♥️
♡M¦a¦h¦i♡
۱.۱k

#قویماق
#کاچی
مواد لازم:
پودر آویشن کوهی 1ق غ
آرد 3 ق غ
آب سرد نصف لیوان فرانسوی
روغن حیوانی 2 ق غ
عسل یا نمک به دلخواه
طرز تهیه :
روغن حیوانی را داغ میکنیم پودر اویشن را داخل آن ریخته و در عرض 5ثانیه تف میدیم نباید بیشتر تف بدیم از روی گاز بر میداریم آب سرد وآرد را میریزیم و مخلوط میکنیم تا آرد باز شود وگلوله نشود(مخلوط آب گرم وآرد سبب گلوله گلوله شدن آرد می‌شود) بعد روی شعله گاز قرار می‌دهیم و به هم میزنیم زیر شعله را کم میکنیم تا مواد جا بیفتد و در این مدت دو سه بار هم زده و درش را می‌گذاریم وبه مدت 5دقیقه منتظر پخته شدنش میشویم
اگر می‌خواهید کاچی شما شیرین باشد هنگام. خوردن عسل و اگر طرفدار نمک هستین هنگام پختن میتوانید کمی نمک اضافه کنید


وقتی کـه نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌هاي‌ طویل و پیچیده‌ي درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد. پسر کوچکی با نفس بریده بـه من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت:‌ “نگاه کن چه پیدا کرده‌ام!”
در دستش یک شاخه گل بودو چه منظره‌ي رقت‌انگیزی! گلی با گلبرگ هاي‌ پژمرده. از او خواستم گل پژمرده‌اش را بردارد و برود بازی کند. تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او بـه جای ان کـه دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: “مطمئنا بوی خوبی می‌دهد و زیبا نیز هست!
بـه همین دلیل ان را چیدم. بفرمایید! این مال شماست. ان علف هرز پژمرده شده بود، و رنگی نداشت، اما میدانستم کـه باید ان را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود. از این‌رو دستم را بـه سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: “ممنونم، درست همان چیزی اسـت کـه لازم داشتم.”
“ولی او بـه جای این کـه گل را در دستم بگذارد، ان را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل یا نقشه‌اي داشت!”
ان وقت بود کـه برای اولین بار مشاهده کردم پسری کـه علف هرز را در دست داشت، نمی‌توانست ببیند، او نابینا بود! ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد. او تبسمی کرد و گفت: “قابلی ندارد.” سپس دوید و رفت تا بازی کند.
توسط چشمان بچه‌اي نابینا، سرانجام توانستم ببینم، مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بودو بـه جبران تمام ان زمانی کـه خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه‌اي کـه مال من اسـت را بدانم و ان وقت ان گل پژمرده را جلوی بینی‌ ام گرفتم و رایحه‌ي گل سرخی زیبا را احساس کردم.
مدتی بعد دیدم ان پسرک، علف هرز دیگری در دست دارد، تبسمی کردم: “او در حال تغییر دادن زندگی مرد سال خورده‌ دیگری بود.”
...
روزت مبارک ای زیباترین مخلوق خدا♥️?
♡M¦a¦h¦i♡
۹۸

#مسقطی_شیرازی♥️🌸
#روزت_مبارک_ملکه_زیبایی_ها♥️🌸
تعریف یه دختر واقعی اینه👌💕😍
حس دخترونه

رویای دخترونه

تنهایی دخترونه

خل وچل بازی های دخترونه

جیغای دخترونه

محبت دخترونه

ناراحتی دخترونه

لج کردن دخترونه

لطافت دخترونه

زیبایی دخترونه

وعشق دخترونه

مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت. از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد!
که نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.

مواد لازم:

نشاسته گل ۱ پیمانه
شکر ۱ پیمانه و نصفی
آب ۳ پیمانه
گلاب ۱/۲پیمانه
روغن ۱/۲پیمانه
کره ۳۰ گرم
خلال بادام ۱/۲پیمانه
زعفران دم کرده به میزان لازم
طرز تهیه :

برای درست کردن مسقطی شیرازی سه پیمانه آب رو با یک پیمانه نشاسته گل و یک و نیم پیمانه شکر مانند فیلم بالا مخلوط کنید و خوب هم بزنید و بعد داخل قابلمه مورد نظر بریزید و مدام هم بزنید تا بجوشد بیاید
بعداز جوشیدن شعله رو کم کنید و نیم پیمانه گلاب ،نیم پیمانه روغن مایع،سی گرم کره رو بهش اضافه کنید و خوب هم بزنید
بعد از بیست دقیقه جوشیدن زعفران رو بهش اضافه کنید و سپس داخل ظرف مورد نظر بریزید و بگذارید تا سرد بشود و بعد به مدت بیست دقیقه داخل یخچال بگذارید و سپس نوش جان کنید.
...
روز فرشتگان زمینی مبارک?♥️تقدیمی♥️
♡M¦a¦h¦i♡
۲۰

#کیک شربتی♥️🌸
#روز_دختر‌_مبارک♥️🌸
تقدیم به دخملای عشق جان:
هانیه♥️🌸
ماهک♥️🌸
لیلی♥️🌸
سارا♥️🌸
رضوانه ♥️🌸
ملورین♥️🌸
فاطی♥️🌸
آوا ♥️🌸
اسما ♥️🌸
وهمه دخترای گل پیج♥️🌸
میگن دختر یعنی ظرافت

میگن دختر یعنی ظرافت♥️😍

یعنی زیبایی در عین سادگی♥️😍

یعنی درست حرف بزن صاف وایسا درست راه برو♥️😍

دختر یعنی نجابت یعنی سرت پایین باشه♥️😍

یعنی تو خیابون به هرکسی نگاه نکنی♥️😍

یعنی انقدر برا خودت ارزش قائل باشی که نزاری طرف مقابلت که♥️😍

حتما عشقته یه بار گوشی رو روت قطع کنه♥️😍

دختر یعنی بابا بابا گفتناش شبا تنها تو اتاق بودنو ترسیدناش♥️😍

دختر یعنی خانوم بودن♥️😍
دختر یعنی بزرگ بودن تو بچه گیاش♥️😍

دختر یعنی تجربه تو بازیای بچه گونه♥️😍

دختر یعنی یه فرشته یه دنیا مهربونی و صداقت یه دنیا اشکایی که شبا رو بالشتش میریخت، یه دنیای خنده های ملیح و زیبا ولی روی گریه های سختو دردناک♥️😍

دختر یعنی بغضی که ترکید ولی اشک نشد♥️😍

دختر یعنیوقتای اضافه سرکلاس هر معلم ،ته کلاس نشستنو سر رو شونه ی دوستت گزاشتنو گفتنو گریه کردن♥️😍

دختر یعنی فکر پری ی قصه ها و شاهزاده ی رویاها رو کردن♥️😍

دختر یعنی بعضی از دقدقه های بچه گونه ی ما مثه لباس خریدن برا عروسیه دختر خاله یا ارزوی پوشیدن کفش های به قول خودمون تق تقی😍♥️

روزمون مبارک ای..... ♥️💐

مواد لازم کیک:
تخم مرغ ۳ عدد
آرد ۲ لیوان
شکر ۱ لیوان سرخالی
ماست ۱ لیوان
روغن مایع ½ لیوان
زعفران دم کرده ۱ قاشق غذاخوری
بکینگ پودر ۲ قاشق مرباخوری
پودر هل ½ قاشق چایخوری
وانیل نوک قاشق چایخوری
مواد لازم شربت:
شکر ۱ لیوان سرخالی
آب ۱ لیوان
گلاب ¼ لیوان
زعفران دم کرده ۱ قاشق غذاخوری

طرز تهیه :
برای تهیه کیک شربتی خوشمزه ابتدا فر را با دمای ۱۷۰ درجه سانتیگراد روشن می کنیم تا زمان آماده شدن مایه کیک برای گرم شدن فر معطل نشویم. در ادامه درون قالب (۲۵ در ۳۰) مورد نظرمان را با کاغذ روغنی پوشش میدهیم.

در این مرحله تخم مرغ هم دمای محیط را به همراه شکر و وانیل داخل یک کاسه جادار می ریزیم، سپس با دور تند همزن به مدت حدودا ۵ دقیقه مخلوط می کنیم تا بافت مواد تقریبا دو برابر و رنگش تقریبا کرمی شود
در این مرحله ماست و روغن را به ترتیب اضافه می کنیم و هر کدام به مدت ۳۰ ثانیه با درو تند همزن مخلوط می کنیم تا با دیگر مواد یکدست شوند. در ادامه زعفران دم و پودر هل را اضافه کرده و ۳۰ ثانیه دیگر مواد را مخلوط می کنیم.
حالا آرد و بکینگ پودر را با هم ترکیب می کنیم تا یکدست شوند، سپس روی مواد درون کاسه الک می کنیم و با لیسک یا قاشق مخلوط می کنیم تا مایه کیک یکدست شود. در ادامه مایه کیک را درون قالب می ریزیم و آنرا پخش می کنیم.
در این مرحله قالب را در طبقه وسط فر قرار می دهیم تا کیک به مدت ۳۵ تا ۴۵ دقیقه بپزد. در حین پخت کیک می توانیم شربت بار را آماده کنیم. برای این منظور شکر و آب را درون یک قابلمه مناسب می ریزیم.
حالا قابلمه را روی حرارت ملایم قرار می دهیم تا شکر به طور کامل حل شود و شربت شروع به جوشیدن کند. بعد از گذشت ۵ دقیقه گلاب و زعفران را به شربت اضافه می کنیم، سپس قابلمه را از روی حرارت کنار می گذاریم
حالا اجازه می دهیم شربت از حرارت بیفتد و ولرم شود. پس از اینکه کیک به طور کامل پخت آنرا از فر خارج می کنیم، سپس به صورت دلخواه برش می زنیم. در ادامه صبر می کنیم تا کیک کمی خنک شده و از حرارت بیفتد
حالا شربت ولرم را روی کیک می ریزیم و اجازه می دهیم شربت به طور کامل به خورد کیک برود. در نهایت کیک را از قالب خارج می کنیم و در ون ظرف مورد نظرمان می چینیم، سپس با پودر پسته به سلیقه خود تزیین می کنیم.


...
خاگینه
♡M¦a¦h¦i♡
۵۱۹

خاگینه

۳ فروردین ۰۱

#خاگینه
#قیقناخ
مواد لازم :
تخم مرغ یک عدد
آرد....در طرز تهیه توضیح داده‌شده است
یک قاشق غذا خوری روغن جامد
مواد برای تهیه شربت
آب یک پیمانه
شکر نصف پیمانه
طرز تهیه :
ابتدا شکر واب را درظرفی ریخته وبگذارید تا به جوش بیاید
سپس یک عدد تخم مرغ را همراه با چنگال هم زده و کم کم آرد را اضافه کنید تا جایی آرد اضافه کنید که از فرم شل بودن خارج شود
یک قاشق غذا خوری روغن جامد را در تابه ریخته سپس سریع مواد را ریخته وپخش کنید
زیر و رو کنید تا هر دو طرف سرخ شود سپس به تیکه های مربع یا مثلث برش دهید وشربت را آروم روی آنها بریزید و به مدت پنج دقیقه صبر کنید تا خاگینه ها شربت را به خودشان بکشند
نوش جان😍♥️

حکایت 🌿🌸

صدای اذان از رادیوی ماشین به گوش رسید، جوانی که در کنارم نشسته بود بلند شد به‌طرف راننده رفت و به او گفت آقای راننده، لطف کنید نگه دارید تا نمازم را بخوانم.
راننده با بی‌تفاوتی گفت برو بابا حالا کی نماز می‌خواند، صبر کن ساعتی دیگر در قهوه‌خانه برای ناهار و نماز نگه می‌دارم.
جوان ول‌کن نبود آن‌قدر اصرار کرد تا راننده ماشین را نگه‌داشت و او با آرامش دو رکعت نماز ظهرش را که شکست هم بود خواند.
وقتی سوار ماشین شد پرسیدم : چرا این‌قدر به نماز اول وقت اهمیت می‌دهی⁉
گفت: من به آقای قول داده‌ام که همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.
گفتم: به چه کسی قول داده‌ای که این‌قدر مهم است⁉‼
گفت:
من در یکی از کشورهای اروپایی درس می‌خواندم چندسالی بود که آن‌جا بودم. محل سکونتم در یک بخش کوچک بود و تا شهری که دانشگاه در آن قرار داشت فاصله زیادی بود که با یک اتوبوس که هر روز از آن بخش به شهر می‌رفت من هم می‌رفتم.
برای فارغ‌التحصیل شدنم باید آخرین امتحانم را می‌دادم. پس‌از سال‌ها رنج و سختی و تحمل غربت، خلاصه روز موعود فرارسید.
درسهایم را خوب خوانده بودم. سوار اتوبوس شدم پس‌از چند دقیقه اتوبوس که پر از مسافر بود راه افتاد.
نیمی از راه را آمده بودیم که یکباره اتوبوس خاموش شدراننده پایین رفت و کاپوت ماشین را بالا زد. مقداری موتور ماشین را دست‌کاری کرد اما ماشین روشن نشد.
مسافران کنار جاده آمده بودند من هم دلم برای امتحان شور می‌زد و ناراحت بودم چیزی دیگر به‌موقع امتحان نمانده بود.
وسیله نقلیه دیگه‌ای هم از جاده عبور نمی‌کرد که با آن بروم.
نمی‌دانستم چه کنم. همه تلاش‌های چندساله ام به این امتحان بستگی داشت خیلی نگران بودم.
یک‌باره جرقه‌ای در مغزم زد و به یاد امام‌زمان علیهم‌السلام افتادم. دلم شکست اشکم جاری شد.
با خودم گفتم: یا بقیةالله! اگر امروز کمکم کنی تا به امتحانم برسم، قول می‌دهم که تا آخر عمر، نمازم را همیشه اول وقت بخوانم.

چند لحظه‌ای بیشتر نگذشته بود که آقایی از دور نمایان شد و به سمت راننده آمد. با زبان فرانسوی به راننده گفت چه شده است
راننده گفت: نمی‌دانم هر کار می‌کنم روشن نمی‌شود‼
مقداری ماشین را دست‌کاری کرد و به راننده گفت « استارت بزن » ماشین روشن شد همه خوشحال سوار ماشین شدن من هم که عجله داشتم سریع سوار شدم
همین‌که اتوبوس می‌خواست راه بیفتد، همان آقا پا روی پله اول اتوبوس گذاشت مرا به اسم صدا زد و گفت: «قولی که دادی یادت نرود، نماز اول وقت
و به پشت اتوبوس رفت و من هر چه نگاه کردم دیگر او را ندیدم و تا دانشگاه، همین‌طور اشک می‌ریختم

...
♥️ پانا با بيسکوئيت♥️
♡M¦a¦h¦i♡
۳۷

#میلاد_با_سعادت_حضرت_مهدی_‌(عج)_مبارکباد
#پانا_با_بیسکوئیت
حکایت وطرز تهیه♥️💐
سلطان آسمان ها

یولی اهل کشور چین است او می گوید: هیچ واژه ی برای تعریف خدا نداشتم. به همین دلیل وقتی یک دوست مسیحی برایش از خدا میگوید او به مسیحیت گرایش پیدا می کند و در کلیسا عضو گروه اجرای موسیقی میشود، کُر هم می خواند.

اما یک شب که تاکسی یولی به جای کلیسا در مقابل یک مسجد میرود و سیل جمعیت ، یولی را به داخل مسجد می برد و یولی از آن جمعیت سفید پوش تعجب می کند.

از آن شب دیگر رغبت به رفتن به کلیسا و اجرای مراسم نداشت. او از خدا می خواهد که اگر هست نشانه ای به او نشان دهد. یکسالی می گذرد یولی در جایی یک قرآن می بیند. از خواندن قرآن به شوق آمده بودم،شک نداشتم که این کسی که در قرآن حضور دارد خود اوست، از ته دل با خدا حرف می زدم و می خواستم که راهنمایی ام کند.

یکی از شب های سرد زمستان که در خوابگاه دانشگاه مشغول خواندن قرآن بودم به آیه ی«اقم الصلاة لذکری» رسیدم و نماز خواندم و از فردا مورد تمسخر قرار گرفتم.

از متلک ها و انتقادها هراسی نداشتم، به مسجد رفتم و گفتم بنویسید که من مسلمانم به سفارت ایران رفتم و نام سمیه را برای خود انتخاب کردم و با کتاب انقلاب نور رهبر ایران امام خمینی (ره) را شناختم و تصمیم گرفتم به ایران سفر کنم تا دینم را بهتر بشناسم.

روزی به مردی برخورد کردم که از گذشته ام سخنی به میان آورد تعجب کردم.

وقتی از دوران بچگی ام برایم گفت تعجبم بیشتر شد او می گفت: تو در کودکی که به آسمان نگاه می کردی و می گفتی:«ای کسی که سلطان آسمان ها هستی می خواهم با تو آشنا شوم»

بعد هم گفت:من برای هدایت مردم آمده ام تا گناه نکنند.

گفتم:شما چه کار بزرگی دارید لطفاً آدرس به من بدهید تا با شما تماس بگیرم.

گفت:من آدرس ندارم.

گفتم: میخوام باز شما را ببینم.

گفت: نمی توانی، اما من به یاریت می آیم.

او رفت و من هنوز در تعجب بودم.

به کلاس معارف، شناخت دین،احکام و قرآن می رفتم. هر چه بیشتر ائمه(ع) را می شناختم به خدا نزدیک تر می شدم.
روزی که در امام زمان(عج) و علائم ظاهری ایشان مطالعه می کردم متوجه شدم دقيقا مطابق مشخصات آن مردی است که در پکن دیده بودم.


مواد لازم :
شیر4لیوان
آرد نصف لیوان
شکر نصف لیوان
نشاسته 2قاشق غذا خوری سرپر
وانیل یک بسته
گلاب نصف لیوان
بادرنجبی نصف لیوان
کره 3قاشق غذا خوری
پودر گردو به دلخواه
موز با برش حلقه حلقه به دلخواه
بيسکوئيت پتی بور یک بسته
دارچین
طرز تهیه :
ابتدا آرد شکر نشاسته وشیر را باهم مخلوط کنید سپس روی گاز قرار دارم مدام هم بزنین هنگام هم زدن گلاب و وانیل را نیز اضافه کنید وقتی به غلظت رسید کره را اضافه کرده مخلوط کرده و خاموش میکنیم
سپس در ظرف مورد نظر یک لایه از مواد ریخته کنار می‌گذاریم بيسکوئيت هارا چیده رویش موز و دارچین وپودر گردو میریزیم لایه هارا بدین گونه ادامه داده لایه آخر بيسکوئيت نمیذارم و با موز ویا وسایل دلخواه تزئینی رویش را تزئیین میکنیم وبه مدت 3ساعت در یخچال میگذاریم
...
شیرینی بهشتی
♡M¦a¦h¦i♡
۱۱۰

شیرینی بهشتی

۲۰ اسفند ۰۰

#شیرینی_عید
#شیرینی_بهشتی
مواد لازم:
آرد 170گرم
پودر قند 120گرم
روغن 150گرم
وانیل 1ق غ
طرز تهیه :
ابتدا پودر قند را الک کرده همراه با روغن ذوب شده که بهَ دمای محیط رسیده را باهم زن هم میزنیم سپس وانیل را اضافه میکنیم بعد آرد را نیز اضافه کرده با لیسک هم میزنیم
در طبقه بالای فر با دمای 170درجه قرار می دهیم
زمان پختن آن 15الی 12دقیقه است
برای رنگی شدن این شیرینی هنگام اضافه کردن آرد میتوانید زعفران یا رنگ خوراکی نیز اضافه کنید

#حکایت

یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم.
امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟
آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.
من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند.
امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟
مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم،
مرد فقیری را دیدم که نماز می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،
دستمالش را باز کرد تا افطار کند.
شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.
امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،
او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد.
...
کیک یخچالی
♡M¦a¦h¦i♡
۵۱

کیک یخچالی

۱۳ اسفند ۰۰

#کیک_یخچالی♥️🌸
مواد لازم :
شیر 2 لیوان
شکر 1 لیوان
بیسکویت پتی بور 2 بسته
کره 50 گرم
وانیل 1 قاشق چایخوری
پودر کاکائو 3 قاشق غذاخوری
آرد سفید 3 قاشق غذاخوری

طرز تهیه :
برای تهیه کیک یخچالی شکلاتی ابتدا باید آرد را در یک ظرف مناسب الک کنید.
پودر کاکائو را نیز الک کنید و به آرد اضافه کنید سپس آنها را به خوبی با یکدیگر مخلوط کنید
در ادامه تهیه کیک یخچالی ساده وانیل را نیز به آرد و پودر کاکائو اضافه کنید و هم بزنید
یک لیوان شکر را نیز به این مواد اضافه کنید و هم بزنید.
2 لیوان شیر را در قابلمه ای بریزید و اجازه دهید تا کمی گرم شود.
مواد آردی را که ترکیب کرده اید را آرام آرام به شیر گرم شده اضافه کنید و به طور مرتب مواد را هم بزنید تا بریده بریده نشود
در این مرحله بعد از اینکه مواد به خوبی حل شد شعله را خاموش کنید و کره را به آن اضافه کنید.
تا وقتی که کره به خوبی مخلوط نشده به هم زدن ادامه دهید و به خوبی مخلوط کنید تا مایع آماده شده به غلظت برسد.
یک قالب مناسب(مستطیلی شکل بهتر است) انتخاب کنید و کف آن را نایلون یا کاغذ روغنی ، و یا سلفون بکشید.
ابتدا یک لایه بیسکویت را به طور منظم کف قالب بچینید. برای زیبایی بیشتر کیک از دو نوع بیسکوییت استفاده کنید هم کاکائویی و هم ساده. این کار جذابیت بیشتری به کیک شما می دهد.
موادی که آماده کردید را بعد از اینکه مقداری از حرارت افتاد روی بیسکویت بریزید و صاف کنید این کار را چندین لایه ادامه دهید 5 الی 6 لایه کفایت می کند.
کیک را با قالب به مدت 3 ساعت درون یخچال قرار می دهیم(هرچه بیشتر قرار بگیرد بافت بیسکویت ها بیشتر شبیه کیک می شود و خوشمزه تر می شود).
بعد از خارج کردن آن از یخچال مقداری به آن استراحت دهید.
نایلون یا کاغذ روغنی که استفاده کرده اید را جدا کنید. و به طور دلخواه کیک را برش بزنید و نوش جان کنید.

#حکایت

✅مردی داستان خود را بازگو میکند و میگوید .
🍃من دارای شش دختر بودم و زنم دو باره حامله شد با خودم گفتم :
اگر زنم دو باره دختر بیاره من طلاقش میدهم ، ولی چیز عجیبی برام پیش آمد
شب در خواب دیدم که دو مامور آمدند دست من را گرفتند و به جهنم بردند
ولی جهنم هفت دروازه دارد ...
🍃من را به هر دری که میبردند یک دختر از دخترهام جلوی در نشسته بود نمیگذاشت که مرا از اون در ببرند تو.
🍃ولی شش دخترم مرا از در جهنم نجات دادن تنها یک در مانده بود که مرا ببرند.
🍃مرا به اون در بردند ولی از خواب پریدم.
همون جا شکر و سپاس خدا را کردم و توبه کردم
🍃 فهمیدم که هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
🍃 شاکر باشیم به اون چیزی که خداوند به ما عطا میکند

🍃 چون پسر و دختر تنها دست خداست .

🍃وآنچه الله می پسندد از انتخاب ما بهتر است
به فرمودیه این آیه که در سوره شوری خداوند عزوجل میفرماید:


🍃 للَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ
🍃 ﻣﺎﻟﻜﻴﺖ ﻭ ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻛﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﭘﺴﺮ. (49)
⚡️أوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيمًا إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ
🍃ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻛﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ میدهد ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﻘﻴﻢ میگذارد ! (50)

🍃چه کسی گمراهتر از این است که از غیر خدا پسر یا دختر بخواهد بجز نادانان ؟

🍃 وقتیکه روح در تو دمیده میشود در شکم یک زن هستی
🍃 وقتیکه بدنیا می آیی گریه میکنی در آغوش یک زن هستی

آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین



...