عکس ژله
f.khanoomi
۴۹
۵۹۸

ژله

۲ شهریور ۹۶
پاپیون خواااااهشا بذار.ممنون
دوستان این ژله رو من بنام #ژله ی سورپرایز #ژله ی خرده شیشه #نامگذاری کردم خخخخ خلاصه عااااالی شده بود
در اصل خیییلی شبیه خرده شیشه است اما وقتی لایه ی رویی رو بردارید میبینید اون ژله های گل گلی رو . امیدوارم خوشتون بیاد
راستی یه داستان دیگه هم نوشتم .مرسی از اینکه از اون اولی ،حسابی استقبال شد
شبیه مادر،اما خوشبخت......
با گوشه ی روسری اش اشک هایش را پاک کرد.درِ اتاق تنها فرزندش را باز کرد اما اورا ندید.صدایش زد:مینا جان .بیا کجایی دخترکم!؟
مینا سرش را از پشت کمد بیرون آورد و با چشم هایی ک آنقدر گریه کرده بود ،کاملا قرمز شده بودند به مادر زل زد.با صدایی آرام ولرزان گفت:بابا رفت !؟
مادر با وجود چشمان اشک آلودش،لبخندی نثار چشمان درشت و مشکیِ مینا کرد و گفت:آره عزیزکم .
مینا که حالا دیگر خیالش از نبود پدر راحت شده بود،از پشت کمد بیرون آمد و به مادر نزدیک شد.چشمش به دست لرزان مادر جوان و زیبایش افتاد.مادری ک مینا همیشه در رویا هایش خودش را می دید که در آینده ،شبیه او شده است اما خوشبخت.....
دست لرزان مادر را ب آرامی گرفت.با دستان کوچکش،آستین لباس مادر را بالا زد و کبودی هایی را دید که دیدن همچین آثاری بر روی دست مادر،برای کودکی شش ساله خییلی زود و دردناک بود.
با صدایی ک در آن غم موج می زد گفت: درد داشت مامانی آره!؟
مادر که دیگر نمی توانست بیش از این ،جلوی اشک هایش را بگیرد کودکش را در آغوش گرفت تا چشمان معصوم مینا ،به اشک های مادرش نیفتد وگفت: زود خوب میشه دخترم نگران نباش خانومیِ من .
--------------------------------------------------------------------------------
پدر برای برداشتن وسیله ای که جا گذاشته بود ، به خانه برگشت اما بعد از پیدا کردن آن ، خواست برود که چیزی مانع او شد:«.شنیدن صدای هق هق های همسرش، که صدای کودکش در لابه لای آن گمشده بود». ب آرامی نزدیک در اتاق شد اما حسی جلوی ورودش ب اتاق را گرفت پس،از پشت در به صدای آنها گوش داد
مینا همانطور که در آغوش گرم مادرش بودچیزی گفت که حالِ مادر ،و حتی پدر
که پشت در اتاق ٬پنهانی ب گفت و گوی آنها گوش می داد را ٬دگرگون کرد
: میخوام زودی بزرگ شم،تا مثله تو برم خونه ی همسایه هارو تمیز کنم و پول در بیارم
مادر از این حرف ،جا خورد وگفت:چرا عزیزم؟نه !تو دستای کوچولوت خراب میشه.دیگه نبینم که همچین دعایی کنی.
مینا لبخندی زد و گفت: اگه برم پول دربیارم ما دیگه خوشبخت میشیم مامان.آخه میخوام با پولهام برم یه داداش کوچولو بخرم ،تا بابا دیگه واسه ی به دنیا اومدن من به جای یه پسر،تورو دعوا نکنه و کتک نزنتت.....❤❤❤
..............
...
نظرات