دوهفته بعدجدایی مادربزرگم ازمهاباداومدخونه مون منم می بایست خونواده شوهرم رودعوت کنم چون مادرشوهرم خالمه.تورودربایستی گیرکردم خواهرشوهرامم دعوت کردم خاله م که درک میکردشایدغذای این همه مهمون برا اولین بارم سنگین باشه اصرارکردآبگوشت بپذم منم دلم میخواست همه کاراروخودم انجام بدم.چشمتون روزبدنبینه هی گوشتاروکم وزیادمیکردم که زیادنشه بگن زیادپخته اصراف شده،کمم نشه بگن گدابازی درآورده ،اندازه باشه بگن که میزان دستشه.آقا یه قابلمه 20 نفری که نصف گازبه اون گنده گی روگرفته بودبارگذاشتم تا جاداشت آب ریختم ینی دو روزتموم هم روگازمیموند آبش کم هم میشدنمیشداندازه آب یه مهمونی40نفری خلاصه بنده خداها به روخودشون نیاوردن ولی فک نکنم دیگه لب به آبگوشت بزنن تعریف هم نکردن😢😢😢دلم خیلی شکست.شب که رفتن همه ش میگفتم جمال خوشمزه بودبنده خدامیگفت فک نکنم تاحالاهمچین غذایی خورده باشن حالا نمیدونم ازکدوم در حرف میزد.الله اعلم.یادم رفت بگم نمک هم نداشت