واردساختمان بزرگ ومجلل که شدیم عطر گل مریم مست کننده بودکل سالن گل ارایی فوق العاده ای شده بود.درنگاه اول سالن منو به یاد رمان زیبای بر بادرفته انداخت سالنی زیبا با کف مرمر که نور چلچراغ بسیار بزرگ مثل ایینه درش منعکس میشد وبا پله های نیم دایره به طبقه دوم راه داشت.دور تا دور نرده راه پله غرق در گل بود.بر عکس ظاهر ونمای مدرن ساختمان داخل سبک قدیمی وسلطنتی اروپایی داشت.همه مهمانها درسالن جمع شدیم،خدمه با دستکشهای سفید وسینی مشغول پذیرایی بودن،خیلیا رو میشناختم ولی عده ای هم معلوم بود از دار ودسته مرجان بودن وکاملا مشخص بود از چه قماشی بودن.دختر مرجان هم ارایش بسیار غلیظ وزننده ای داشت(در زمانی که اغلب دخترا ارایش نمیکردن) با سایه نقره ای که بسیار مسن نشونش میداد.ارکستر گوشه سالن مشغول نواختن بود ومهمانها درجمع های کوچک مشغول صحبت وتعریف از این بنای باشکوه بودن که البته همه ی ما شاهد بودیم عایشه با چه شور وشوقی مدام بر تک تک اجزاش نظارت میکرد.در این جمع مدیر عامل شرکت علی اینا تنها بود.وخانمش نیامده بود،همه میدونستیم خانمش بسیار مومنه وحتی دوباری هم که عید دیدنی منزل ما اومد با چادر مشکی وکاملا پوشیده اومد واصولا در هیچ جمع اینچنینی شرکت نمیکرد.ارکستر شروع به نواختن یه موسقی تند کرد ودختر مرجان رفت اون وسط وشروع کرد به رقصیدن یادمه اون دوران گروههای موسیقی از اروپا میومدن ومدلهای جدید حرکات موزون رابه نمایش میزاشتن دختر مرجان هم ادای اونا رو در میاورد ولی بسیار زشت ودرعین حال مضحک،طوری دست وپاشو تو آسمون تکون میداد گویی الان دست وپاش تو هم گره میخوره انگار گل لگد میکرد پاش از چپ و راست اینور وانور لیز میخورد وخلاصه فیلمی بود .مدت طولانی هم مهمانها بدون حضور عروس وداماد در مجلس بودن(عروس طبقه بالا مشغول آماده شدن بود،اگر کسی مایل بود درمنزل آماده بشه آرایشگرا میومدن درمنزل وطبعا انعام بیشتری دریافت میکردن )تا اینکه داماد اومد پایین واعلام کردن مهمانها دور سالن حلقه بزنن وداماد روی صندلی نشست وعروس از پله ها اومد پایین وشروع کرد یه چیزی تو مایه های دکلمه وآواز خوندن (که منو یاد دختر مدیرمون در دبستان انداخت که هر روز با دماغ گرفته میومد سر صف ودکلمه میخوند ودستشو به چپ وراست حرکت میداد)وبعد هر چی پایین تر میومد انگار اواز احساسی تر میشدوناگهان پرید وسط سالن وبه چپ وراست شلنگ تخته انداخت ویه چیزایی خوند که الان حضور ذهن ندارم کاملش چی بود تومایه های خودم انتخابش کردم و اونم میون اینهمه گل منو انتخاب کرد ومنو چید(چه گلیم بود دسته گل😈)ادامه دارد...
عروس همینطور مشغول ورجه وورجه بودوخوندن که بیشترمثل کشیدن ناخن رو تخته بود.همه بیشتر محو اینهمه پر رویی و وقاحت بودن تا هنر نداشته عروس.یه لحظه نگاه کردم دیدم علی هم با مدیر عاملشون وتعداد زیادی از مردا این نمایش را رها کردن ورفتن تو حیاط.من ولی نگاه میکردمودر خیالم رفتم به گذشته،به اولین روزایی که اومدم تهران ورفتم خرید میخواستم ماهی بخرم که یه خانم خوش هیکل وزیبا که یه عینک آفتابی با فرم بزرگ چهارگوش زده بودبا پوستی سبزه ولبخندی که چال روی لپش ودندانهای مثل مرواردیشو نمایان میکرد اومد ودوتا ماهی خرید وهر چی فروشنده اصرار کرد براش پاک کنه گفت نه عجله دارم خودم تمیز میکنم ومن با دهان باز به اون ناخنای مانیکور کرده وتیپش نگاه کردم وتعجب کردم که چطور با این دستاماهی پاک میکنه بعدم سوار بیوکش شد ورفت ومن هنوز دهنم باز مونده بود چون نمیتونستم اونهمه خوش تیپی وخوش لباسی را با کدبانو گری یکجا جمع کنم ولی بعدها فهمیدم ایشون عایشه هستن همسر رییس ،همه چیز تموم ومهربون وخاکی.دوباره نگاهم به رئیس این مرد قد کوتاه سبزه که یکجور عجیبی مسخ شده روی صندلی نشسته بود وبالا پایین پریدنای این زن جلف رو نگاه میکرد وامروز چقدر ازش بدم میومدافتاد.یادمه قبلا چقدر براش احترام قایل بودم بخصوص وقتی که دریه جمع خاطرات گذشتشو تعریف کرد که درسن چهارده سالگی بیسواد وبی پول با چه سختی از بندر رفته تهران برای پادویی خونه یه تاجرچون پدرش فلج شده بوده ودوازده سر عایله داشته،از اینکه صبح ها از ساعت چهار ونیم بیدار میشده وتو آشپزخونه کار میکرده زیر دست یه آشپز عبوس که با هر اشتباهی یه کتک مفصل بهش میزده وبعد ساعت هفت بچه های تاجر را میبرده مدرسه ومی ایستاده تا تعطیل بشن چون راه دور بوده واز پشت پنجره کلاس اول به درس گوش میداده وروی زمین با یه تکه چوب حروف را میکشیده وبعدم با قرض کردن کتاب از بچه های تاجر شروع به درس خوندن میکنه ولی تاجر میگه تو همش سرت تو کتابه وخوب کار نمیکنی وبیرونش میکنه .بعدشم کارگر نونوایی میشه وهمزمان درس میخونه والبته نه به این راحتیا با هزار سختی وبدبختی وآخرش میره دانشگاه ومهندس میشه وبرمیگرده بندر برای خواستگاری دختر عموش که وضعشون از خانواده بدبخت خودشون بسیار بهتر بوده وعقد میکنن .البته عایشه همیشه وحتی درحضور جمع بدبخت بودن خانواده مهندس را بارها وبارها چماق میکرد وتو سرش میزد،یا قد کوتاهشو یا کله کچلش با اون جای زخم عمیق روش ولی هیچوقت مهندس به روی خودش نمی اورد وحتی اخمی نمیکرد ادامه دارد...
#گلپونه
...