۲--ادامه کپشن قبلی...
سلام دوستان پیاماتون وخوندم مثکه خیلیا مثل من بودن یسری چه حرفای خوبی زده بودین....منکه خاطره ناخوشاینداونروزهنوزتوذهنم مونده...
ولی بجاش به یه نتیجه ایی رسیدم💡
اینکه اگه خیلی وقت ها روی چیزای کوچیک مکث نکنم، یعنی خودمودرگیرشون نکنم،از اصل قضیه غافل نمیشم.
یعنی اگه اونروز بجای ادامه دادن سستی وتنبلیم ودامن زدن بهش به اون حال اضطراروبدو بدوی دم ظهر فکر میکردم ،قطعا دیگه نمیشستم یجاوبزارم وقتم ازدستم بره....
حالادارم فکرمیکنم ای آقا...اصلا من تو کل روند زندگیم انگار دارم همین رویه روپیش میگیرم وخودم خبر ندارم!!😑
برای اینکه بهترمنظورم وبفهمید،یه چیزجالب که همین روزا برام پیش اومدوبراتون تعریف کنم
مدتیه دارم پسرکوچولوموآروم آروم ازشیر میگیرم...امشب که شیر میخواست چندلحظه حواسشوپرت کردم وازجام بلندشدم،چندتادونه گیلاس تویه ظرفی ریختم و رفتم نشستم، وقتی منو دید دوباره اومد شیر خواست ومنم سریع پیاله رو نشونش دادم،خیلی خوشحال شدویادش رفت اصلا چی میخواسته ونیازش چی بوده...
راستش این قضیه منویادخودم انداخت که چطوری سرگرم شدم وازنیازاصلی زندگیم جاموندم وفراموشش کردم ...
میدونید چیه؟؟
شاید دیگه کسی این روزاحوصله این حرفارو نداشته باشه....ولی آدم بایدباخودش روراست باشه....
خب بالاخره تاکی قراره سرخودموشیره بمالم؟!!
مگه چندسال نهایت عمره یه آدمه؟
اگه قراره باچهارتالذت وکیف قانع بشم چه فایده ایی داره؟؟
راستش وبگم...خیلی وقته سرم به چیزای دم دستی بندشده ونفهمیدم چه بلایی داره سرم میاد...
ولی بالاخره کی قراره بفهمم دیرشده؟؟
چطوری بایدبفهمم؟؟
میدونید چی ومیگم دیرشده؟؟

#کوکو_با_گوشت_کوبیده