عکس نهار
رامتین
۷۲
۲.۷k

نهار

۲۱ آذر ۹۸
عمم اینا برمی گردن خونه،از کلانتری بهشون میگن خبری شد اطلاع میدیم ولی گویا شوهر عمم کلافه بوده ومثل گندم برشته بالا وپایین می رفته،آخرش میگه من دلم گواه میده تو اون نونواییه،شاید خوابش برده همونجاواوس حبیب خدابیامرز متوجه نشده ودرا رو بسته ورفته که بعدشم ماشین بهش زده بنده خدا آخه این بچه جایی رو نداشت بره.
بعدم یه میله آهنی میبره تا درمغازه رو بشکنه بعد منصرف میشه واز سمت کوچه پشتی میره تا در انبار رو بشکنه که متوجه میشه در بازه ومیز شکسته ویه پایش خون الود افتاده رو زمین وکلی خون کف زمین ریخته،طوطی بد بختم افتاده کف قفس وازترس مرده .شوهر عمم سریع به کلانتری خبر میده ومیان ودر به در دنبال من میگردن آخرش متوجه رد خون رو دیوار کاهگلی باغ متروکه میشن ومنو نیمه جان اونجا پیدا میکنن ،تقریبا سه روزی بیهوش بودم سرم شکسته بود.گویا اون بی شرف،بعد از اینکه بهم تجاوز میکنه برای اینکه یه وقت به کسی نگم تصمیم میگیره منو بکشه وپایه میز رو میکنه وچند ضربه به سرم میزنه وبه خیال اینکه مردم میندازتم تو باغ.
وقتی تو بیمارستان چشمامو باز کردم دکتر بالا سرم بود وبعدم افسر نگهبان وعمم وحسن آقا اومدن ،عمم کلی گریه کرده بود چشماش باز نمی شد ومدام قربون صدقم میرفت ومیگفت الهی من بمیرم و...حسن آقا هم خیلی پریشان حال بود،افسر نگهبان بی مقدمه گفت خوب پسر جان از اون روز چیزی یادت هست ،کی اینکارو باهات کرد،از خجالت مردم روم نمیشد به عمم اینا نگاه کنم ،از طرفی یکدفعه یاد حرف اون نامرد افتادم که بهم گفت اگر چیزی بگی عزیز رو میکشم،منم هیچی نگفتم.افسر انگار فهمید من معذبم از همه خواست بیرون برن.بعد دوباره سوالشو پرسید ولی من برای حفاطت از بی بی چیزی نگفتم.یه درد مبهمی تو شونه وسرم داشتم.افسر بهم نگاه کرد وگفت حتما گفته اگر به کسی بگی کسایی که دوست داری رو میکشه هان،تعجب کردم اون از کجا میدونست،اون لحظه فکر میکردم من اولین نفر تو دنیام که این اتفاق براش افتاده،وافسر علم غیب داره.افسر دوباره گفت ببین پسر جان اون هیچ کاری نمیتونه بکنه ما مواظبتیم در ضمن اون مرده ودیگه نیست.
با تعجب نگاش کردم فکر کردم داره دروغ میگه،گفت پسر جان به من بگو .من ومن کردم،یه جوری ازم سوال میپرسید که وادار م کرد جواب بدم.با صدای لرزان گفتم اوس اوس حبیب مرده.حتی از گفتن اسمشم وحشت داشتم،گفت پس اوس حبیب اینکارو کرد،سرمو تکون دادم .بعد یه چیزایی رو برگه نوشت ورفت بیرون ترس برم داشته بود دور وبر اتاقو نگاه میکردم ،نمیدونم چرا یکدفعه از اتاق خالی وحشت کردم ،چند بار جیغ کشیدم....7
دست خودم نبود بدنم شروع کرد به لرزیدن،سریع دکتر وپرستار وعمم اومدن،دکتر گفت مشکلی نیست،دور از انتظار نیست،بعد رو به عمم کرد وگفت بهتره از مشاور کمک بگیرید ،حتی ممکنه به روانپزشک نیاز بشه،بسته به روحیه اش داره ،فقط از کمک گرفتن غافل نشید .همچنان در بیمارستان بودم،عمم از تو اتاق تکون نمیخورد.حالم خوب نبود درد داشتم،مدام مسکن برام تزریق میکردن،با کسی حرف نمیزدم،یک شب ناگهانی تب ولرز شدید کردم.دکتر اومد وگفت با توجه به پارگی شدیدی که براش ایجاد شده وحتی تا نزدیک دستگاه تناسلی هم رفته عفونت کرده وباید آنتی بیوتیکاشو قوی تر کنیم.خدا نصیب هیچ موجود زنده ای نکنه دردایی که داشتم رو، با وجود مسکنای قوی از درد هوار میکشیدم.عفونت گسترده شده بود ومتاسفانه به دستگاه تناسلی وحتی کشاله رانم هم زده بود.یکماه در جهنم بودم،نیمه جان افتاده بودم،فقط صداها رو میشنیدم.دکترا میگفتن عفونت گسترش پیدا کرده امیدواریم حفره شکم وکلیه ها رو درگیر نکنه.عمم گریه میکرد والتماس اینو اونو میکرد تا کاری برام بکنن.موقع اجابت مزاج وحتی ادرار کردن ازشدت درد بیهوش میشدم .به درخواست عمم یه فوق تخصص از بیرون بیمارستان آوردن،گفت اینمدلی فایده نداره باید چرک تخلیه بشه تا آنتی بیوتیک اثر کنه روزی سه بار با امپول چرکا رو از زیر پوستم تخلیه میکردن که اونم زجر خودشو داشت.کم کم رو به بهبودی رفتم انتی بیوتیکا اثر کرد.بماند که بدنم بخاطر همین آنتی بیوتیکا ضعیف شد وتمام دهنم برفک شد وحتی غذا ومایعاتم نمیتونستم بخورم.تمام این مدت عمم پاشو از کنار تختم اونورتر نذاشت.عموم از فرانسه هر روز تماس میگرفت واحوالپرسی میکرد وتمام مخارج بیمارستانو پرداخت کرد.خداروشکربا اینکه از پدر ومادر خیر ندیدم ولی عمو وعمه وشوهر عمه ی بی نهایت مهربونی داشتم ودارم.به مادر بزرگم نگفته بودن چی به سرم اومده گفته بودن تصادف کرده ولگنش شکسته،روزی که برگشتم به توصیه مشاور برام تو هال تخت زده بودن چون از محیطهای بسته وحشت داشتم.شوهر عمم منو بغل کرد واورد مثل پرکاه سبک شده بودم ،عین اسکلت،مادر بزرگم نشناختم ،بعدم کلی برام گریه کرد،بی خبر از همه جامدام میگفت شیر بهش بدین استخونش زود جوش بخوره.گوشام خیلی تیز شده بود کمترین صدایی رو میشنیدم،خیلی ترسو شده بودم.شبا قبل از خواب زمزمه های عمم وحسن اقا رو میشنیدم که درمورد من حرف میزنن.یه شب جریان اوس حبیب کثیف رو داشتن برای هم میگفتن که بعد از اعتراف من پسراش قبول نمیکردن که پدر شریفشون همچین کاری کرده ومیگفتن تهمت میزنید ممکنه کس دیگه ای بوده حتی به شوهر عمم شک میکنن...8
...