عکس ^_^کیــک تــولدپـسـرم^_^
fatemeh goli
۱۹۸
۱.۱k

^_^کیــک تــولدپـسـرم^_^

۲۲ اسفند ۹۸
#عشق_به _سبک_خدمتکاری
#پارت29

وارد شدم بودی ادکلن زنونه ومردونه به مشامم میرسید
اول ازهمه داخل شدم وگیج ومنگ نمیدونستم چیکارکنم
رفتم گوشه ترین جای بار نشستم
که دیدی نداشتم فقط کامیار پیدا بود که باهمون دختره میپرید

سرگرم ناخنام شدم هی نگاشون میکردم
که یکی کنارم نشست
چشم انداختم دیدم یه پسر هیکلی فوق جذاب کنارم نشسته
_سلام مزاحم نباشم

از فرهنگش خوشم اومد
_سلام نه مراحمی
_چرا اینجا تنها نشستی
_حوصله ندارم
_آها میخای برقصیم؟
_آممم شاید

دستمو گرفت وسمت پیست رقص کشوند_اما من بلد نیستم اینجوری برقصم انقد رمانیک
_کاری نداره پابه پای من باش
دستمو انداختم گردنش وهمراهیش کردم
کامیارواون دختره هم میرقصیدن چند دقیقه ای گذشته بود که کامیار نزدیکمون شد وگفت_تِرَنمون رو عوض کنیم
_اره
#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت30
گیج حرفشون بودم که پسره با یه چرخش منو فرستاد توبغل کامیار وکامیاردختره رو فرستاد سمت پسری که اسمشو نمیدونستم

هول شدم نمیدونستم چیکار کنم
فقط میدونستم بهش علاقه مندم که سکوت کردم
سرموانداخته بودم پایین
سرشونزدیک گوشم کرد وگفت_نبینم دیگه به مرد نامحرمی دس بزنی
چشمم با رگای گردنش بودو گفتم_خودت هرکاری میکنی بعد به من گیرمیدی

لبخندی زد_پس حسودیت شده خانوم کوچولو
_هیچم اینجوری نیست
_هست عزیزم

برااینکه بحث رو عوض کنم گفتم_من بلد نیستم این رقصو میترسم پام تو پات گیرکنه دوتایی بیفتیم
_خب چرا زودتر نمیگی دوتاپاهاتو بزار رو پاهام
+نه پاهات درد میگیره
_هرچی بهت میگم گوش بده

پاهامو رو پاهاش گذاشتم با حرکت پاهاش پاهای منم همراهش بود

سرم پایین بود
بوی ادکلنش مشاممو پر کرد
_فردا باید برم

سرمو آوردم بالا
_کجا
_ازایران باید برم آمریکا برای درست کردن کارهام ومدیریت شرکت هیچکدوم از داداشام کار نمیکنن براهمین نمیتونن اونابرن فقط من باید برم دلم برات تنگ میشه

دلم گرفت نمیدونم چرا نکنه عاشقش شدم دوریش برام سخته
_تاکی؟
_6ماه
_زیاده

لبخندی برام زد وپیشونیمو بوسید
_زود میام پیشت میدونم دوسم داری منتظرم بمون لطفا

اروم ازش جدا شدم
_خسته شدم میشه بشینیم
+اره عزیزم

#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت31
رفتیم روکاناپه نشستیم
آرنجهای دستامو رو زانوهای پام
گذاشتم وصورتمو تودستام محو کردم

صدای بم کامیار تو گوشم پیچید_منتظرم بمون باشه؟

نگاهی بهش کردم تا اومدم حرفی بزنم همون دختره اومد کنارش
آشنا میکنم ناستیا مینا، مینا ناستیا

مینا مشتی زد به شونه کامیار_چی تور کردی به به

یعنی چی حرفش بامن بود؟ یعنی چیزی بینشون نبود؟
_چطوره خوبه؟
_هوممم عالی فقط یه مدت باید منتظرت بمونه
_میمونه چون دوسم داره
برگشت طرفم لبخندی زد

هیچی نگفتم
نتونستم چیزی بگم شاید واقعا عاشق شدم

خواستم بلندبشم که کامیار دستمو گرفت_کجا
_برم پیش بقیه
_نمیخاد جات خوبه
_ولی حوصلم سررفته
_خب بیا یچیزی نشونت بدم
_چی؟

دستمو گرفت ودنبال خودش کشوند ازپلها اومدیم بالا به راه رویی پراز اتاق رسیدیم

دراتاقی روباز کردومنو داخل هدایت کرد
خودش هم که اومد دروبست وچرخید طرفم
_خب بانوی زیبا میخای یچی نشونت بدم کیف کنی

به قاب روی دیوار اشاره که که پارچه ای روش بود
نزدیکش شد وگفت
_اماده ای؟
_اوهوم

پارچه رو برداشت ونقاشی من پیدا شد
باتعجب داشتم نگاه میکردم
این عکس رو وقتی تو آشپزخونه عمارت بودم گرفته

باذوق گفتم_چقد خوشگل شده
_اشتباه نکنی خوشگلیه تو خوشگلش کرده
_وای کامیار مرسییی
_اما این براتو نیست که
_پس براکیه؟
_براخودم فقط میخواستم نشونت بدم اینو همراه خودم میبرم نگاش میکنم یادم نری

لبخندی زدم
_ممنون
_خواهش بانوجان
_آممم بریم دیگه بچهاشک میکنن
_باشه

باهم از پارتی بیرون اومدیم وایندفه من نشستم تو ماشین کامیار ولی عقب
میناهم باما بود اول رفتیم سمت خونه مینا
وقتی پیاده شد بایه خدافظی کوتاه رفت

کامیار چرخید طرفم
_خب
_خب چی؟
_بیاجلو
_نه خوبه
_نیای ناراحت میشم

پاشدم ورفتم نشستم جلو
نمیدونستم انقدر اهمیت دادن بهش دست خودمه یانه
بایه لبخندی ژکوند به راهش ادامه داد

توماشین فقط صدای موزیک ارومی بود
حرفی زده نشد تا رسیدنمون

وقتی رسیدیدم ازماشین پیاده شدم همه قبل ما اومده بودن
_خب من برم کاری نداری

نزدیکم شد وپیشونیمو بوسید
_بروبخواب عزیزم شبت بخیر
_شب بخیر

ازش جداشدم ورفتم داخل کلبه سریع پریدم تو حموم نمیشد با ارایشها و تافتایی که تو موهام خورده بخوابم

بعداز دوشی سبک اومدم بیرون
وبدون اینکه موهامو خشک کنم خوابیدم

صبح باصدای درکلبه بیدارشدم
به خیال اینکه سوگند خانومه باچشای بسته در کلبه رو باز کردم وبرگشتم رو تختم
_سوگند...جون...یکم دیگه...بخوابم

#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت32
صدایی نشنیدم تا اینکه دستی تو موهام فرورفت
چشممو نیمه بازکردم بادیدن چهره کامیار صاف نشستم
_آی ترسوندمت؟
_من فک کردم سوگند خانومه ببخشید
_اشکال نداره عزیزم بخواب یکم دیگه
_نه نه نمیخاد بسه
_صبرکن ببینم
_آممم چیه؟
_چراموهات نم داره
_دیشب رفتم حموم خشک نکردم
_شماخیلی بیجا کردی خانم

باچشمای گرد نگاش میکردم که پاشد
سشوار رو برداشت اورد به برق وصل کرد وشروع کرد به خشک کردن موهام
_آممم من خودم خشک میکنم
_وقتی خودم برداشتم خشک کنم پس حرفیم نباشه

هیچی نگفتم باصبروحوصله موهامو خشک کرد

وبعد کنارم نشست ودستامو گرفت
چرخیدم طرفش نگاهی بهم کردوگفت
_من دیگه باید برم عزیزم قول بده مواظب خودت باشی ومنتظرم بمونی

نگاهم پرازغم شد_باشه قول میدم

لبخندی زد وبی هوا بوسه ای به لبام زد وسریع خودشوجداکرد_ببخشید

سرمو انداختم پایین وهیچی نگفتم
_من برم دیرم شده خوشگلم ییادت نره مواظب خودت باشی
سری تکون دادم که به سمت درکلبه رفت که بره بیرون سریع رفتم پشت سرش وصداش زدم
_کامیار
برگشت طرفم
_جانم
بدون حرفی بغلش کرد
چندثانیه مکث کرده بود ولی بعد اونم بغلم کردبادستش پشتمو نوازش کرد

خودمو ازشج داکردم وگفتم
_مواظب خودت باش
_چشم خانم

لبخندبزرگی زد لبخندکوچیکی براش زدم
ورفت
من عاشق شدم
عاشق کامیار
چجوری اخع اون بهم تجاوز کرد ولی من عاشقش شدم
شاید ازروی دوست داشتنش اونکارو کرده
...