پیش میومد که سهیلا از طلاق حرف بزنه ولی دنباله شو نمیگرفت گاهی که صبرش سرریز میکرد یه چیزی میگفت و ازش رد میشد. بابا و آبجی خیلی مخالف طلاق بودن.
آبجی سهیلا رو به شدت از زندگی بعد طلاق میترسوند اینکه دختر داری باباش هرچی هست باید بالای سرتون باشه باید بسازی و کنار بیای .اینکه بابا آینه دق نمیخواد نصیحتش میکرد که مردا شکم و زیر شکمشون اولویته اینارو نگه دار ببین رو دست نگه ات میداره. آبجی مرجان راست میگفت ولی سهیلا بنا رو گذاشته بود رو لجبازی و کینه توزی .هرچند اگه خواهرم نصیحتای آبجی رو گوش میکرد و بکار میگرفت، از اونجایی که رضا ذاتش و سرشتش درست نبود ممکن بود نتیجه نده.
رضا آدم تنوع طلبی بود و میخواست زنش خودشو خیلی براش خوشگل کنه چند دفعه برده بودش دکتر پوست .میگفت موهای بلوند کرده شو درست کنه زیر روسری بیرون بذاره!و آرایش همیشه داشته باشه.سهیلا سعی میکرد اون جوری که رضا میخواست خودشو درست کنه ولی سرشت تنوع طلب رضا عوض شدنی نبود. سهیلا
بعد زایمانش از حد متوسط یکم چاقتر شده بود روزی نبود به جون خواهرم غر نزنه پول باشگاه که نمیداد و سهیلا تو خونه ورزش میکرد.
تو خرید هرچیزی خواهرم اظهار نظر نمی کرد، از بس رضا گفته بود بی سلیقه ای. از رنگ و مدل کفش و مانتو تا وسیله خونه خود رضا انتخاب میکرد که اصلا مدل امروزی نبودن و بیشتر قدیمی شده بودن.چند سال بعد عروسیشون خواهرم میخواست گاز و لباسشوییشو عوض کنه، رفت سر کار و خرید رضا یه ریال کمک نکرد و فقط تو خرید طبق سلیقه خودش انتخاب کرد...
چندبار دایی احمد و برادر بزرگم و آبجی و شوهرش به خواست مادر رضا ،همراه رضا وسهیلا خونه آبجی یا خونه خودمون جلسه میگرفتن تا مشکلشونو حل کنن آبجی میگفت رضا میگفته به کوچکترین بحثی سهیلا قهر میکنه مثل خونه خودمون یه روکش یا چادر روش میندازه و تا چندروز روال همینه و تو رابطه محل نمیده.البته اینجا رو حق به رضا میدادن و اینکه سهیلا واقعا اشتباه میکرد تو این زمینه.وقتی هم دایی یا برادرم در مقابل از رضا میخواستن رفتارشو درست کنه و به زن و بچه اش محبت کنه بیشتر مسولیت پذیر باشه ،مادر شوهرش ادامه میداد که مرد بد ندیدین که از پسرم ایراد میگیرین ،می نالید که پسرش شانس نداشته و سهیلا نمیتونه یه مهمونی راه بندازه و اینکه یه بار تو سینی چایی یکم چایی ریخته بوده و جلو اقوامش وقتی سهیلاچایی تعارف میکرده ،آبروریزی شده و ازاین دست ایرادهای عجیب غریب .کلا هر بار جلسه گرفتن حرفاش حول همین محور بود .بعد هرجلسه تا چند هفته ای به ظاهر خوب بودن و دو باره روز از نو.
سهیلا میگفت نذاشته کارای وسواسیشو رضا و مادرش ببینن که شدید تر شده اگه متوجه میشدن خیلی بد میشد میگفت مادر رضا همینطوری همه انگ و برچسبی بهش میزنه جلو روش بهش میگه دست و پا چلفتی یا خر مغز و توهینای زیاد دیگه.
بعدها خود سهیلا میگفت رضا و مادرش نه یبار که بارها به من و مینا و برادرام توهین کردن و تهمت زدن بدون دلیل.
برادر دومم که کارمند اداره دولتی بود و می گفتن اونجا جارو کشه یا مثلا رضا اومده سهیلا رو گرفته لیلا و مینا رو کسی نمی گیره!
اینجور مواقع تو این شرایط و شنیدن این حرفا دلم میخواست رضا و ننه جادوگر شو از بودن ساقط کنم ...
درد سر پشت درد سر بود که درست میکردن ...
مادرشوهر و خواهرشوهر آبجی رو تف و لعنت میکردیم که معرف رضا بودن انقدر تعریفش کردن که آبجی چشم بسته نذاشت تحقیق کنیم.دردمون موقعی بیشتر شد که فهمیدیم مادرشوهر و خواهرشوهر آبجی میدونستن رضا قبلا اعتیاد داشته و ترک کرده وبه ما نگفتن. بعضی آدمها نیت خیر که ندارن هیچ آرزوی سیاه بختی دیگرانو دارن مادر و خواهر مجتبی نیتشون شوم بود و میخواستن هم داماد (باجناق) مجتبی ،از پسرشون پایین تر باشه ....
ادامه دارد
...