دوستان عیدتون مبارک🌸🌸🌸
داستان خدیجه قسمت __ ۱۰
اون شب بعداز شام وجمع شدن سفره در مورد گردی که تو جیبش بود تو جمع سه نفره سوال کردم طوری پرسیدم که مبادا خواهرم پس بیوفته .
زهرا وقتی به طور کامل مطمئن شد حرفام درسته وتایید آخر سر تیمور چشاش پراز اشک شد ، اون شب تیمور اعتیادش رو انکار نکرد اما وقتی زهرا با گریه و التماس ازش خواست ترک کند گفت ؛ نمی تونه بذاره کنار !!
زهرام چاره ای جز سوختن و ساختن نداشت بعداز چند روز وقتی مادر شوهر زهرا از اعتیاد پسرش با خبر شد، اومد بالا و قشقرق به پا کرد اون منو زهرا رو مقصر میدونست بعداز فهمیدن ماجرا رابطه ی مادرشوهر زهرا کم کم سرد و در آخر قطع شد با هامون لج شده بود و هر روز دنبال بهانه میگشت تا یه دعوایی راه بندازه .
مصرف تیمور روز به روز بیشتر میشد ، تیمور اونقدر لاغرو نحیف شده بود که اول صاحب کارش عذرش رو خواست بعد از چند روز بیرونش کرد .
اون گرد لعنتی بیچارش کرده بود و روی بدنش زخم افتاده بود روز به روز حالش بدتر از گذشته میشد تیمور کمی از وسایلی که مادرش واسه زهرا خریده بود رو فروخت تا مواد بخره .۲
خواهرم با هزار امیدو آرزو با تیمور ازدواج کرده بود.
در نظر خواهرم تیمور مردی بود که می خواست با اومدنش به غصه هاش خاتمه بده ومن هیچ فکر نمی کردم که زهرا با عشقی که تیمور بهش داره از چاه در بیاد وبه چاه بیوفته انگار که روزگار می خواست چشامون همیشه گریون باشه .
زندگی زهرا با فهمیدن اعتیاد تیمور به کامش تلخ شد و سیاه بخت از آب در اومد اون مواد لعنتی علاوه به روحش ، زخم های چندش آوری به جسم مرد رویا های زهرا انداخته بود که وقتی واسم تعریف می کرد نا خدا گاه گریش می گرفت و اشکش سرازیر می شد ،
روزها گذشت زخم های تیمور طوری شده بود که دیگه هیچ کس جرات نزدیک شدن بهشو کسی نداشت .
دو سه روزی بود که از تیمور خبری نداشتیم ، همیشه مواد میخواست و دیگه چیزی در خونه واسه فروش نبود .
تیمور بعداز اینکه دعوای سختی با مادرش کرد و وقتی دید نمی تونه ازش پول بگیره از خونه بیرون رفت و حالا چند روزی میشد که بر نگشته بود .
ادامه دارد 🌼🌼🌼
...