عکس پیتزا
zahra_85
۳۳۷
۷۲۴

پیتزا

۱۶ خرداد ۰۰
ادامه#پارت_اخر
برقا روشن شدو حجمی از برفه شادیو گلبرگ گل سرخ رو سرو صورتم ریخت
=تولدتتتتت مبارکککککک
سرمو بلند کردم اراز کیک به دست با لبخندی نگام میکرد
وای خدا کلا یادم رفته بود امروز تولدمه
با صدایه جیغی نگاه از اراز گرفتمو به دختر کوچولویه مو چتریه چشم ابیم خیره شدم
نشستم دستامو از هم باز کردم ودخترکمو تو اغوشم گرفتم
_مامانی تولدت مبالک
+فداتشم خوشگل مامان
ایسل از بغلم بیرون اومد گونمو بوسید وبه سمته باباش رفتو کنارش ایستاد
همه بودن
مادر جون
مامان بابام داداش جونم
ارزو اراد
احسانو رها
درسا اقاشون
با لبخند به سمته شون رفتم
بعده کلی خوشو بش واحوال پرسی ازشون جدا شدم تا لباسامو عوص کنم یه لباس مناسب پوشیدم وبه جمع بچه ها اصافه شدم
اهنگ زدیم رقصیدیم خندیدیم
شامم کنار هم خوردیم
زندگیمون خیلی خوب بود
خانوادمون خوشحال ترین خانواده بودن
ارادو ارزو یه پسره تپل مپل یه ساله داشتند
احسانو رهاهم یه یک سالی شده بود ازدواج کرده بودن
درسامونم نامزد داشت نامزدشم به قول خودش یکی از همکارایه جنتلمنش بود
نیم ساعت بعده شام کیکو اوردیم رو مبل نشسیم اراز کنارم ایسلم وسطمون
اول چند تا عکس سه نفری گرفتیم بعدش کلی عکس جمعی
بعده برشه کیک نوبت کادو ها رسید
اول از همه مادر جون که یه النگو بهم هدیه داد
پدر مادرم که یه ست نقره دادند
داداش جونم کفش هدیه داد بهم
نوبت رسید به ارادو ارزو که ساعت دادن
احسانو رها هم عطر دادن بهم
درسا و اقاشونم یه تابلویه خیلی زیبا دادن
خیلی خوشحال شدم
از همشون تشکر کردم
اخرین نفر اراز بود
یه جعبه کادو پیش شده کوچیک داد دستم خنده ریزی کردم
با وسواس خاصی شروع کردم باز کردنش
انتطار داشتم انگشتری النگویی چیزی باشه که با یه دسته کلید روبه رو شدم
سوالی خیرش شدم
خندید
_هدیه من به عشقم...... کلید مطب، به نام خودشه
یهو از خوشحالی جیغی زدمو ارازو تو اغوش گرفتم باورم نمیشد
مطبی که مریصامو ویزیت میکردم برا یکی از دوستام بود که رفته بود خارج اما الان یه مطب دارم به اسم خودم برایه خودم نه اجارس نه برا کسه دیگه برایه خوده خودم از ته دلم خوشحال بودم
+ممنونم اراز.... ممنونم عشقم
دستاشو دورم حلقه کرد
_برایه خوشحالیت هرکاری میکنم.... دنیارو پیشکشت میکنم
ازش جدا شدم
اشکم چکید صدایه همه در اومد که کسی شب تولدش اشک نمیریزه اما اشک من اشک شوق بود خدارو شکر میکردم که اراز شد مرد زندگیم
بعده دادن هدیه ها مهمونا کم کم رفتن
نگاهی به اطراف انداختم خونه خیلی کثیف شده بود
بلند شدم، اینجارو باید تمیز کنم فردا مطبم وقت نمیکنم
شروع کردم جمع کردن طرفا
_ولشون کن خسته ای
+نه فردا وقت نمیکنم تمیز کنم... نمیشه اینجوری بمونه که
اراز بلند شد
_پس منم کمکت میکنم
لبخندی بهش زدم
طرفارو بردم داخل اشپزخونه اومدم بیرون وبه سمت مبل رفتم
ایسل رو مبل خوابش برده بود
بغلش کردم بردم داخل اتاقش رو تختش خوابوندمش
نگاش کردم
نگاه کردن به ثمره عشقمون سراسر وجودمو پر از زوقو خوشحالی میکرد
درست سه سال پیش بود که خبر باردار شدنمو به اراز دادم
خخخ اراز چقدر خوشحال شد
اومدن ایسل به خونمون عشقو محبت زندگیمونو چند برابر کرد
چشمایه ابیش، دستایه کوچیکش، لحن حرف زدنش خنده هایه دلبرش شد ارامش دلمون
بوسیدمش
+بمونی برایه منو بابایی دلبر چشم ابیه مامان
از اتاق بیرون رفتم اراز نبود
دوتا چایی خوشرنگ ریختم و وارد اتاق شدم
تو بالکن بود رفتم اونجا
تکیه داده بود به دیوار بالکن و اسمونو نگاه میکرد
+اسمون چی داره که اونجوری محوش شدی
برگشتو نگام کرد لبخندی زد
_ایسلو بردی تو اتاقش
سینی رو، رومیز گذاشتمو کنارش ایستادم
+اره
دستشو گذاشت پشت سرم
+حالا نگفتی چرا خیره اسمون شدی
_داشتم ستاره ای که تو همیشه میگفتی دوسش دارمو پیدا میکردم
خندیدم
+حالا پیداش کردی
_نه..... کدومه
لبخندی زدمو خیرش شدم
+سال هاس ستاره اسمون قلبم تویی اراز
سرمو گذاشتم رو سینش
+اراز
_جان اراز
+به یه نتیجه ای رسیدم
_چی
+ راستکه بعده هر سختی اسونیه... خوشبختیه
من چند سال پیش تو عمق سختی بودم ناراحتو شکست خورده اما با کمک تو، بودن تو، بلند شدم و فهمیدم اره بعده هر سختی یه اسونیه
من الان احساس خوشبختی میکنم خوشبختی که خودم انتخابش کردم
اراز ممنونم که اومدی تو زندگیم
_فداتشم عشقم...... منم از اعماق قلبم خوشحالم که یه شب با تو برخورد کردم و الان شدی تموم زندگیم
+اراز
_جونم
دستمو گذاشتم رو قلبش
+ستاره هایه قلبه تو چندتان
_دوتا
خندیدم
+اون دوتا کین
_عشقمو... ثمره عشقم
لبخندی زدم
+قراره بشن سه تا
با تعجب و خنده گفت
_حالا اون سه نفر کین
+عقشت..... و تمره هایه عشقت
خندیدمو خیرش شدم
با تعجب خیرم بود
_یعنی...
+اره... داری دوباره بابا میشی اراز خاننن
منو سفت تو بغلش گرفتو فشردم
_وای انید... باورم نمیشه....کی فهمیدی
با لبخند گفتم
+دیروز تازه متوجه شدم
اراز دستشو رو شکم گذاشتو دم گوشم با فسقل کوچولو شروع کرد صحبت کردن
لبخندی زدم
خانواده سه نفرمون داره میشه چهار نفره گرمترو محکم تر
خونمون داره پر میشه از خنده هایه دو تا فسقل که دارن باهم شیطونی میکنن
زندگیمون قشنگه داره قشنگتر میشه
خدایا شکرت.... بابت خانواده خوبم
اقاییه مهربوتم
دخترک شیطونم
واین فرشه کوچولویه بهشتی که داره تو وجودم رشد میکنه.
بالا میروم از کوه
کوهی از خاک
خاکی از سرزمین خوشبختی
هرقدم سعادت به همراه دارد
سعادتی بی پایان
زندگی بی پایان
مهر هست، مهربانی هس
زندگانی هس
خوشبختی هس
دیگر اجبار نیس.
پایان.
سلام روزتون بخیر
اینم اخرین پارت رمان اجبار به خوشبختی
رمان اجبار به خوشبختی و زندگیه اراز و انید با تمام کم کاستیاش تموم شد
ببخشید اگه چیزی کم زیاد شد یا باب میلتون نبود
اولین تجربه نوشتن وبه اشتراک گذاشتن رمانم بود و این خودش یه استرس به من وارد میکرد
اما تو این چند ماه تنها چیزی که به من امید میداد که با قدرت ادامه بدم و تمومش کنم کامنت هایه پر مهر شما بود همراهیه شما بود
تو این راه دوستانه زیادی پیدا کردم امیدوارم بعد رمانم کنارم بمونن
انشالله از ابن رمان خوشتون اومده باشه و اگه خدا بخواد بعده امتحانا با رمان ((در اسارت عشق))همراهتون باشم
لینک ناشناس میزارم میخوام نطراتتون درباره رمانمو بدونم از فصل اول تا اخرین پارت
فقط توجه داشته باشید
من یه دختر 15 سالم سعی کردم بزرگ تر از سنم بنویسم تا باب میل خانم ها هم باشه اما ذهن من نمیتونه زیاد فراتر از سنم بره
خوب رمان منو نمیتونید با رمان یه نویسنده 25.30 ساله مقایسه کرد چون من تجربه اون فرد رو ندارم وبر اساس ذهنیات مختص به سنم مینویسم.
بازم ممنونم که تا امروز همراهیم کردید و با کامنتاتون بهم انرزی دادید
خدانگهدار.
https://harfeto.timefriend.net/16229656382983
...
نظرات