#بالاخره کشتی شکستهی ما هم به ساحل میرسد و راحت میشویم.
راحت میشویم از تلاطم و آشوب، از بلاتکلیفی، از هیاهو، از موجهای خروشانی که محاصرهمان کردند.
بالاخره به ساحل میرسیم و خستگی تمام این روزهای سخت را در میکنیم، روی آرامش ماسههای امن ساحل دراز میکشیم و باهم مرور میکنیم روزهای تلخِ رفته را و به یاد میآوریم که چقدر قوی بودیم...
روزی آبهای این دریای عمیق، تهنشین خواهد شد و ما خواهیم دید که در اعماق این دریا، چه گنجینههایی مدفون بوده، که تمام عمر روی گنج بودیم ولی نا آرام، ولی سرخورده، ولی زخمی... که روی گنج شناور بودیم و حسرت ماسههای خستهی ساحل را میخوردیم، که گنج زیر پاهامان را نمیدیدیم و فقط آرامش و سکون بیواسطهی ساحل را میخواستیم.
روزی این کشتی شکسته به ساحل میرسد و ما راحت میشویم از این بلاتکلیفی و اندوه.
که بعد از این حاضریم نه دریایی باشد و نه گنجینه و آشوب و تلاطمی، ولی تکلیفمان با فردای خودمان روشن باشد.
که ما به آرامش و یکنواختی ساحل قانعیم و توقعمان زیاد نیست.
...