عکس ژله پرتقال_قطاب
عصرانه کنار بچه هام
منیژه
۸۲
۳.۳k

ژله پرتقال_قطاب عصرانه کنار بچه هام

۱۸ اردیبهشت ۰۲
قطاب رو با دستور مامان مأوا درست کردم عالی بودن،دستت درد نکنه عزیزم
🌺 نکات کوچکی برای زندگی

🔹‌وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.

🔹 یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

🔹 از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

🔹 در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای سریع قضاوت نکن.

🔹 هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

🔹هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

🔹هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

🔹 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

🔹 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

🔹 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

🔹 هیچوقت در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

🔹طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

🔹 بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

🔹 هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

🔹فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

🔹 فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

🔘 داستان کوتاه

مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!

آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!

همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم

─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
...
نظرات